ارشــــــــــــــان پیشـیارشــــــــــــــان پیشـی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

پرنس پیشی،پسر پائیزی

خدا رحم کرد...

1392/1/28 19:08
230 بازدید
اشتراک گذاری

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ www.shabahang20.blogfa.com ۩۞۩

سلام آقای خوردنیخوشمزه

(این اسمو خاله نسترن ، مامان یاشار جونی برات گذاشته)مژه

عزیزکم خدا بهمون رحم کرد...اوه یک ساعت پیش 1 اتفاق بد افتاد ک خیلی ترسیدم... استرسمن تو آشپزخونه بودم و تو هم ک عاشق کنترل تلویزیونی داشتی باهاش بازی میکردی!از خود راضی

یهو دیدم هی اوق میزنی و قرمز شدی!سبز دویدم و هی ب پشتت  زدم و تو هی شیر بالا آوردی و باز اوق زدی...سبز گیج بودم...تعجب فقط محکم ب پشتت میزدم و اشکم میومد...نگران نمیدونستم چکار کنم... سوالبلند بلند میگفتم یا امام زمان بچم............گریه

یهو ی سرفه کردی وبا ی عالمه شیر از دهنت ی تیکه چسب افتاد بیرون... تعجبچسب سلوفانی ک ب کنترل کشیده بودیمو خورده بودی...کلافه

وای مامانی من ک مردم...کلافه وقتی نگات کردم ی لبخند بهم زدی و خودتو پرت کردی تو بغلم و سرتو زیر سینم قایم کردی... ناراحتترسیده بودی!!!!!!!!!!!!!!!استرس

الهی بمیرم ک 30 ثانیه ای همینطور قایم شدی تا یکم آروم شدی...افسوس

خدایا شکرت... یا امام زمان بچمو ب تو سپردم... خودت مواظب پسرم و همه نینیها باش.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان یاشار
28 فروردین 92 23:10
وای خدا رو شکر شقایق جون. براش صدقه بزار کنار. به خدا هر روز که میگذره بیشتر میفهمم مامان پسر بودن یعنی چی. من یه فلسفه ای دارم، میگم ما هر مردی رو که میبینیم خدا براش یه فرشته جداگانه گذاشته که مواظبش باشه تا اون بتونه به دوران بزرگسالی و مردونگی برسه. یعنی شک ندارم. چون مامانا هر چقدر هم که مواظب باشن باز یه جا ممکنه از دستشون در بره. یاشار هم دیگه از کنترل من خارجه. گاهی شک میکنم که همه پسرا اینجورین یا این یکی فقط اینقدر شیطونه. حالا صبر کن قند عسلت راه بیفته و میزا رو بگیره واسته و در کابینتها رو هی پشت هم باز کنه. خدا بهمون صبر بده. بازم اسم خوشگلش رو تایید میکنم. ببوس این آقا خوردنی رو


آره راست میگی نسترن جون... چی بگم والا...
خدا کمکمون کنه تا این فسقلی هارو ب ثمر برسونیم......
ههههههههههههههه
مامان سمی
29 فروردین 92 8:15
واقعا خدا رحم کرده.منکه مو بر تنم سیخ شد.بلا ازت دور باشه ارشان جونی.خدایا خودت همیشه حافظ این کوچولوهای دوست داشتنی باش


من ک مردم و زنده شدم... آمین
الهام
31 فروردین 92 15:25
وایییییییییی...
میدونم چه حسی داشتی
امان از این بچه ها
با این کاراشون...



مامان مهساجون ومحمدمعین جون
31 فروردین 92 23:29
وای خدای من میفهمم چقدر نگران شدی شکر خدا بخیر گذشت .با مامان یاشار موافقم ،معین جون هم از وقتی سینه خیز میره کافیه که در اتاق باز بمونه فوری می خواد بره تو حیاط یه بارهم لب پله بود که بهش رسیدم وگرفتمش خیلی خدا رحم کرد
خدایا بحق نام محمد حافظ همه ی نی نی ها باش(امین)


وایییییییییییییییییییییییی
خدا رحم کرد
آمین
مامان کیان کوچولو
1 اردیبهشت 92 13:56
عزیز دلمممم وااااااااااااای چه ترسناک و ناراحت کننده ..
وااااااااااااای یه بار تو گلوی کیان پوست سیب چسبید اونم هی شیر بالا میاورد ....
آمیییییییییییییییییین