از همه جا...
سلام شیرینی ناپلئونی مامان
خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوبی؟
گوگولی ی تلگراف ب مدیریت زدم واسه سی دی بلاگ.... میگن فقط میتونیم 200 تا پست آخرمونو سفارش بدیم... بیشتر از 200تا نمیشه و ما 257 تا پست داریم. نمیدونم چکار کنم؟ 57تا اضافی مونده... حالا نمیدونم چکارش کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چهاردست و پا:
عسل مامان از چهار دست و پارفتنت بگم ک هنوز دنده عقب میری!!!!!!!!!!!!!!! پسرک من کی میخوای جلو بری؟ بیشتر وقتا زانوهاتو بلند میکنی و رو نوک پات وامیستی..... باباعلی میگه داری شنا میری! راستی مامانم ب یکی دیگه از آرزوهام رسیدم! برات زانو بند انداختم..... همونی ک تو سیسمونیت مامان شراره خریده بود و من آرزوم بود این روزو ببینم!!!!!!!!!! کجا میری پیشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامانم وقتی دنده عقب میری خب این مشکلاتم داره دیگه... زیر مبل گیر کردی!
و در نهایت ب این شکل درمیای و احتیاج ب کمک داری..........
آب تنی:
این روزا ک هوا گرم شده تند تند میبرمت آب بازی... ولی پیش نیومده بود تو حموم ازت عکس بندازم... این دفعه باباعلی اومد تو حموم و عکست رو گرفت... عاشق آب بازی هستی پیشی من...
آینه:
عزیز دلم از اعتماد ب نفست خوشم میاد... انقدر خودتو دوست داری.............. هروقت خودتو تو آینه میبینی کلی واسه خودت ذوق میکنی و با نینی تو آینه حرف میزنی! الانم ک با روروئکت میری جلو آینه جاکفشی و کلی دردو دل میکنی... قربون پسر خودشیفته خودم برم.
منو دیدی خجالت کشیدی. خخخخخخخخخخخخخخخ
فروشگاه:
چند وقت پیش رفتیم فروشگاه... تو نشستی تو چرخ خرید و بابایی هل دادت جلو و من وسایل برداشتم...
انقده حال کردیم... یادم رفت عکس بگیرم ازت... موقع حساب کردن دیدیم 1 تی تاب تو دستته. اونو کی برداشتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حالا اومدیم بذاریم سر جاش دیدیم پودرش کردی.... باباعلی گفت نمیشه بذاریم سرجاش... ارشان داغونش کرده....... انقدر خندیدیم... خلاصه اونم ب جمع اسباب بازیهات پیوست... بیچاره رو نِفله کردی!
مامانی عکس نگیر خجالت میکشــــــــــــــــــــــــــــــــــم!
پارک:
دیشب رفتیم پارک... ما + بابارضا اینا... اولش هوا خوب بودا ولی یهو باد اومد و بازم شما مجهز شدی ب ژاکت و کلاه... خخخخخخخخخخخخخخ خوش گذشت...
ی شبم عمو مجتبی اومده بود خونمون... رفتیم پشت بوم و شام و آماده کردیم و کلی خوش گذشت... اولش تو پیشش نرفتی و گریه کردی ولی بعد ک یادت اومد این عموجون خودته دیگه پیش ما نمیومدی...
وقتی غذا میخوری:
مامانم وقتی میخوام بهت غذا بدم پیر میشم تا 2 قاشق بخوری... ب هیچ وجه پیشبند نمیبندی! بخاطر همینم بلوزات داغون میشن...
منم لباسایی ک اینطوری میشن و میذارم مواقع غذا خوردن ب جای پیشبند تنت میکنم...
بعد از عید:
نینی جونم از بعد عید شما خیــــــــــــــــــــــــــلی تغییر کردی... یکیش اینکه از وقتی از مسافرت برگشتیم اصلا دیگه رو پا نمیخوابونمت... آخه اونجا ک رفته بودیم خیلی رفتارت بد شده بود... الان دیگه فقط بغلت میکنم و برات لالایی میخونم و موهاتو نوازش میکنم تا میخوابی...
یکی دیگه اینکه اصلا دیگه پستونک نمیخوری... الهی بمیرم ک اصلا دوست نداشتی ولی ما بخاطر اینکه گریه های شبانت کم بشه بهت میدادیم...
از بعد عید بی چون و چرا گذاشتیم کنار حتی یک بارم لج پستونک نیاوردی...
روز مادر:
گل نازم امسال روز مادر من واقعا مادر بودم... البته پارسال تو بهترین هدیه دنیا رو بهم دادی ولی نمیدونم چطور بگم ک مادر بودن با همه مشکلات و سختیهاش خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی زیباست...
امسال ما نتونستیم بریم پیش مامان شیرین و فقط زنگ زدیم بهش و تبریک گفتیم و قراره چند وقت دیگه بریم و هدیه اش رو بدیم... آخه بابایی مرخصی نداشت... یعنی داشت ولی اونم جریان داره...
پیش مامان شراره هم شب قبلش رفتیم و کادوشو دادیم. بابارضا نمیدونست چی بگیره منم بهش گفتم مامان شراره ی میز دیده و خیلی خوشش اومده ولی چون قیمتش بالا بود نصف پولش و بابارضا داد و نصف دیگشو باباعلی ... بالاخره اون میز شد از طرف تو. خخخخخخخخخخخخخخخخ دایی جونم بهم پول داد گفت نمیدونم چی باید بخرم... منم از طرفش برا مامان شراره ی گلدون چوبی بزرگ ک خودش انتخاب کرده بود خریدم.
باباعلی برای من ی صندلی گرفت واسه اتاق تو... آخه دارم با خودم میجنگم ک کم کم تورو ببرم تو اتاقت بخوابونم... اونطوری وقتایی ک میام بهت شیر بدم ب ی صندلی احتیاج داشتم دیگه... حالا ببینیم این پروژه کی عملی میشه...
این گل شقایق رو هم تو و باباعلی برام گرفتید
این گلم بابارضا برام گرفت...عکس صندلی فعلا نگرفتم...
دستشون درد نکنه
واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای چقدر حرف زدم.. ببخشید این پست خیلی طولانی شد. بقیه اش بمونه واسه بعد.. دوستت دارم عشقم