28اردیبهشت مروارید دوم
سلام پسر عزیزتر از جونم... سلام گلبرگم... سلام زندگیم...
جوجویی امروز 28 / اردیبهشت / 1392 بعد از کلی مشکلات مروارید دومت هم نمایان شد....
هـــــــــــــــــــــــــــــــورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
خداکنه از این ب بعد دیگه یکمی درد لثه هات آروم بشه. معمولا دومین دندونی ک نینیها در میارن همینه ولی من این عکس و برات میذارم ک بدونی:
گل قشنگم اونی ک با نارنجی نشون دادم اولین مرواریدته و اونی ک با آبی نشون دادم مروارید دومته...
ب امید روزی ک دهنت پر بشه از مرواریدای سفید و قشنگ
جوجویی امروز بابایی تعطیل بود و برات نوبت گرفت ک ساعت 11 بریم پیش دکتر رحمانی واسه چکاپ...خلاصه عزیزم بعد از خوردن صبحانه راهی شدیم... شما هم تو راه همش خواب بودی
وقتی رسیدیم چندتا نینی نوبتشون شد و بعد ما رفتیم تو... اولش کلی خندیدی و یهو قاطی کردی شروع کردی ب گریه.......... خدارو شکر دکتر کاملا ازت راضی بود... قد و وزنت هم اینجا 72 cm و 9300 kg بود. نمیدونم چرا با مرکز بهداشت فرق میکنه.؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پسرم در انتظار تا نوبتش بشه...
حالا ک نوبتم نمیشه یکم بازی کنم...
بعد از بیمارستان رفتیم برای LCD از این پشتی ها بخریم ک نمیدونم اسمش چیه... آخه میخواستیم LCD رو بزنیم ب دیوار ک هم ی تنوعی باشه و هم دم و دستگاها از دست شما فوشول خان در آرامش باشن...
بعد از اون هم نهار خوردیم و تا باباعلی LCD رو رو ب راه کنه و میزشو جمع کنیم تا الان یعنی 8 شب طول کشید...
آها یادم رفت بگم... همش 1 دقیقه ب حال خودت بودی ببین با خودت چه کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
رفتی پایه میزو برداشتی اونم کشیده شد رو صورتت. من موندم چطور تا من و بابایی نشستیم عین آقاها میشینی ولی تا 1 دقیقه بلند شدیم اینطوری کردی با خودت؟
الهی بمیرم... ببخش مامانی کم کاری از ما بود... نباید یک لحظه هم تنهات بذارم... ماشالا خیلی شیطون شدی...
گلم این روزا ب کریرت علاقه خاصی پیدا کردی... همش دوست داری بشینی توش... منم از خدا خواسته... حداقل میدونم نمیتونی از اون تو بیای بیرون و بلایی سر خودت بیاری... اسباب بازیهاتو میذارم جلوتو 1 ربعی باهاشون درگیری و من ب کارام میرسم...
این عکسم بذارم ک ببینی چطوری خوابیدی.....:
عین بابایی بد خوابی... خخخخخخخخخخخخخخ
وقتی هم بیدار میشی کلی برام ناز میکنی قربونت بره مادر
عاشقتم دردونه من