ارشان درایور...(تصویری)
یه روز قشنگ بهاری من به اتفاق بابا علی و مامان شقایقم رفتیم با ماشین تو خیابون قدم بزنیم!!!!!!!!!!
و من دلم خواست برم پیش باباجونم و قام قام کنم... به خاطر همونم کلی غر غر کردم و نق زدم و با دست ب باباعلی اشاره میکردم ک : بیا بیا
بالاخره موفق شدم و رفتم پشت فرمون: خخخخخخخخخخخخخخخ
همینطور ک قام قام میکردم حواسم ب مردم اطرافم هم بود ک کلی برام ذوق میکردن، آخه رانندگیم خیلی خوبه! میتونم همزمان رانندگی کنم، ب همه جا نگاه کنم، آواز بخونم ، حتی میتونم بَه بَه هم بخورم!!!!!!!!!!!!
و میخواستم مسافر سوار کنم و هی میومدم جلو پنجره شاگرد ک ببینم مسیرشون بهمون میخوره یا نه! اما مامانم نشسته بود و همش میخواست منو از کارم منصرف کنه و هی میگفت وای خطرناکه و نشد ک بشه!!!!!!!!!!!!!!!!
تا اینکه دستم خورد ب یه جایی روی فرمون و صدا داد و من کلی ذوقیدم... گمونم بوق ک میگن همینه
و یهو دیدم بابام داره با پاهاش اون زیر ی کارایی میکنه !!!!! چرا پای من نمیرسه؟
و این داستان همچنان ادامه دارد
[مثل همیشه از دست ارشان (خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ)]