تاب ، توپ...
سلام سلام
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام پرنس پیشی من
خوبی مامان فدات شه؟ انقدر دلم میخواد بدونم الان ک این مطلبو میخونی در چه حالی هستی؟ چه شکلی شدی؟(البته میدونم تو قیافه دقیقا داری عین باباعلی پیش میری) یا چند سالته؟ بابایی کجاست؟من کجام؟ اصلا هستم ک این روزارو ببینم؟ هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی خدا... بگذریم...
اومدم برات از تاب تاب بازیت بگم عشق من. چند روز پیش بابارضا تاب تابتو وصل کرد. با چه لحنی بگم ک متوجه بشی ک چقــــــــــــــــــــــــــــــــــدر دوسش داری؟ واقعا دوسش داشتی مامانم. الهی فدای خنده هات بشم ک اونقدر روتاب بلند میخندی!
رو تاب بازی کردی
روتاب غذا خوردی
رو تاب خوابیدی (البته فقط فیلمشو دارم و عکس ندارم) ، خلاصه کلی حال کردی ...
این عکس اولین لحظه ای ک نشستی روتابه! ذوق و شیطنت رو تو چشمات ببین:
الهی مامان قربون مهربونیت بره ک میخوای مت رو هم سوار کنی و ب سختی نگه داشتیش...
و ب لطف این تاب تاب شما گل پسر کلمه تاب رو هم یاد گرفتی... الان قشنگ میگی تاب... همراه بازی هم وقتی ما برات تاب تاب میخونیم عین آهنگ مارو ب زبون خودت میخونی... آخرشم از خستگی بیهوش شدی
راستی 30 مرداد خونه بابا رضا بودیم و شب اونجا خوابیدیم. تو خیلی بد خوابیدی و هی گریه میکردی. ساعت 1:30 شب بود ک یهو جیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ زدی. من هنوز خوب نخوابیده بودم و تو خواب و بیداری بودم. خیلی گیره کردی. تمام پهنای صورتت اشک بود. آخرشم نفهمیدم چی شد؟ شاید خواب بد دیدی...
آقا کوچولم وقتی رفته بودیم شمال بابایی برات ی توپ خریده بود ک سبزه. خیلی دوسش داری... منم هی برات شعر ی توپ دارم + توپ سفیدم رو میخونم کلی با هم بازی میکنیم:
ای بابا توپم رفت...
و وقتی پیام بازرگانی پخش میشه( بالا بالا)، اینم همینجا برات بگم ک عاشق پیام بازرگانی هستی... مخصوصا بالا بالا! منم برات ضبطشون کردم و اینطوری گولت میزنم تا بهت غذا بدم
تا بیدار نشدی این عکسارم بذارم ببینی:
ی بیسکوئیت بهت دادم نمیدونستم توش کاکائوییه! ببین چه کردی:
راستی عکسای آتلیه ایتو گرفتیم. 3تاس... الان فقط عکسای چاپی رو گرفتیم ب زودی تو فلش بهمون میده و برات میذارم... خیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی قشنگ شدن ب نظرم...
دیگه برم بیدار شدی داری کِرِمتو میخوری...
بااااااااااااااااااااااااااااااااااای عشقم