ارشــــــــــــــان پیشـیارشــــــــــــــان پیشـی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

پرنس پیشی،پسر پائیزی

مامانی چرا مارو ترسوندی؟

1391/3/25 14:59
305 بازدید
اشتراک گذاری

           تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

 

خاطره ۲۵/۳/۹۱

عروسکم سلام

خوبی گلم؟ مامانی دیگه خرید وسایلات داره تموم میشه...... آره میدونم زود اقدام کردم اما دیگه صبرم داشت تموم میشد... دوشنبه من و تو به همراه باباعلی و مامان شراره رفتیم خیابون بهار و کلی خرید کردیم... مبارکت باشه عشقم.....

شبش هم مهمون خونه بابارضا بودیم و همونجا خوابیدیم ...... فرداش هم که باباعلی شیفت شب بود بازم منو تو اونجا خوابیدیم و تو هم با مشت و لگدات دل مامانتو شاد میکردی قربونت برم...

تا این که دوشنبه شب برگشتیم خونه و من طبق معمول کمردرد داشتم اون شب تو اصلا تکون نخوردی و همونطوری خوابیدیم... صبح هم که بیدار شدیم خیلی دقت کردم که تکوناتو حس کنم ولی انگار اصلا نمیخواستی حرکت کنی..... با بغض به باباجون گفتم واونم خیلی نگرانت شد اما سعی کرد  منو آروم کنه... با انگشت به شکمم میزد و صدات میکرد... اما بازم جواب ندادی... دیگه داشتم دق میکردم و میخواستم برم دکتر... باباجون داشت آماده میشد و منم با بغض دستمو گذاشته بودم رو تو و داشتم غصه میخوردم که یهو ۱ لگد محکم کوبیدی تو دلم... نمیدونستم چکار کنم... نه به اون که نمیزدی نه به اون که انقدر محکم؟؟؟؟؟؟؟

باصدای بلند داد زدم نینی بیدار شد!!!!!!!

آخه مامانی چرا مارو میترسونی؟ چرا واسمون ناز میکنی؟ نمیدونی مامان دل نازکه زود گریه اش میگیره؟ دیگه این کارو نکن گلم؟

این روزا این اینترنت اعصابمو ریخته به هم...... کند کند شده... هر ۱ پست ۲ساعت طول میکشه........... خیلی اذیت میشم تا برات بنویسم اما هر طور باشه خاطرات این روزهارو برات مینویسم که وقتی بزرگ شدی ببینی مامان و بابا چقدر برات ارزش قائل هستند آقا پسرم...

خیلی دوستت داریم و منتظر اومدنت هستیم فرشته کوچولو.......

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)