کلی حرف برات دارم
سلام ب زیباترین پیشی دنیا ارشان مامان
گل خوشبوی من خوبی؟ مامانم ببخشید خیلی وقته ک آپ نشدیم... آخه تو ستاره ی زندگی من خیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی شیطون شدی عسلم... از طرفی هم مسافرت رفتیم و جشن دایی میلاد و عمو میثم و ....................................
همه دست ب دست هم دادن ک کارامون تو دنیای مجازی عقب بیوفته ... ولی نگران نباش شیرینم هم خاطراتت و ثبت میکنم و هم ب دوستامون سر میزنم... فقط 1 کوچولو وقت لازم دارم...
قبل از این ک برم سراغ خاطراتت بگم ک خـــــــــــــــــــــــــــــــــــیلی ها فکر کردن من خودم قالب وبلاگت رو درست کردم... ولی این قالب مثل همه قالبها سفارشیه و ب این آسونی ها ب دست نیومده... داستانی داره واسه خودش... دست سازندش درد نکنه ک هرچی من خواستم برام درست کرد و کلی زحمت کشید... هرکی هم خوشش اومد من معرفی میکنم.
حالا بریم سر اصل مطلب یعنی سلطان پیشی من!
مسافرت ما از 5تیر شروع شد... چهارشنبه: با عمو مجتبی ب سمت شمال حرکت کردیم و بابا رضا اینا هم با ماشین خودشون... تقریبا با هم پیش میرفتیم ک ماشین بابا رضا تو راه خراب شد... با ککلی دنگ و فنگ ساعت 1 رسیدیم خونه پدرجون... تو کل راه تو یکسره دس دسی میکردی... دیگه نمیشه زیاد تو ماشین نگه داشتت... عمو مجتبی انقدر دوست داشت تو دس دسی میکردی (راستی بابابزرگ مشترک من و باباعلی هم اونجا بود... آخه تصادف کرده و پاش شکسته!)
ارشان و عمو جونش توراه
راستی عموجون برات 1 دست لباس خوشگل و 1فلاکس توراهی کودک خرید ک خیلی قشنگن...
دست عموجون درد نکنه
6 تیر پنجشنبه بود ک کلی خوش گذشت ... روزش زنعمو ها و عموها و ملیسا رو دیدیم و کلی دور هم بودیم... شبش هم تصمیم گرفتیم دور هم بریم منطقه آزاد کاسپین...
من و تو و باباعلی + عمو مرتضی و زن عمو راحله و ملیسا + عمو مجتبی و خاله الناز + عمو میثم و زن عمو سحر
دست جمعی کلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی خوش گذروندیم...
همین ک رسیدیم تو و ملیسا رو سوار اسباب بازیها کردیم ولی ملیسا گریه کرد و زود پیاده شد و تو ب جاش سوار شدی
اینجا کنار دریاییم و تو میخوای بری تو آب ... یکسره هم میگی اوف اوف
اینم آقایون ( باباعلی ، عمو مجتبی ، عمو مرتضی ، عمو میثم) و آقا ارشان ک عاشق عمو مجتبی جونشه
خلاصه خیلی شب خوبی بود و بعد از خوردن شام رفتیم ی جایی ک خاله الناز و زن عمو راحله میگفتن یخ در بهشت خیلی خوشمزه ای داره و واقعا هم عالی بود... و آخر شب برگشتیم خونه
7 تیر جمعه بود ک روز جشن دایی میلادود... صبح ک بیدار شدیم رفتیم خونه خاله زهره و کلی دنگ و فنگ جشن... تا ساعت 5 رفتیم آرایشگاه واسه حاضر شدن جشن... بابا علی دستش درد نکنه از ساعت 2 رفت دنبال کار عروس دوماد و همراه ماشین عروس بود واسه فیلمبرداری...
ماهم ک وقتی آماده شدیم و اومدیم تو باغ جشن شروع شده وبود و تقریبا همون موقع عروس و دوماد هم رسیدن...
خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیلی خوش گذشت... تو هم یکسره دس دسی... خیلی پسر خوبی بودی بیشتر پیش باباعلی نشستی... تمام ملت لیست زدن دیگه کلافه شده بودی ولی چون دوست داری دور و برت شلوغ باشه هیچی نمیگفتی...
راستی دایی میلاد از روز خواستگاریش هی میگفت ارشان ساقدوش منه... بالاخره ب آرزوش رسید و تو ساقدوشش شدی.
فقط هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی کراواتت و میخوردی... خخخخخخخخخخخخخخخخخ
دایی دوماد و ساقدوشش (البته عروس ب دلیل بی حجابی حذف شد)
کالسکه برده بودم ک خسته نشی ولی بیشتر تو بغل بودی
خخخخخخخخخخخ ب حرکات موزون مردم نگاه میکنی
8 تیر شنبه صبح خروس کشون داشتیم... چند وقتی بود فکر کرده بودم برات خروس قربونی کنیم ... وقتی ب دنیا اومدی گوسفند قربونی کردیما ولی بازم هی بلا سرت میومد... 1 خروس گرفتیم و پدرجون برات قربونیش کرد...
داری ب پدرجون نگاه میکنی ک ب خروس آب میده و سر خروسو میبره
اینم خون خروس ک واسه رفع بلا زدن ب پیشونیت
این جیرجیرک بدبخت و دیده بودی ک بالهاش صدا میداد... بیخیالش نمیشدی
بعد از ظهرشم با الناز جونو عمو مجتبی رفتیم دریا شنا ... بماند ک چه اتفاقاتی افتاد.............
این عکس الناز جونی از غروب خورشید گرفت
شبش هم ک تو آقا پسرم سرما خوردی و تب کردی و من تا صبح پا ب پات نشستم و اشک ریختم...
9 تیر ک یکشنبه بود من 1 آقا پسر تب دار و بد خلق داشتم و صبح از خستگی رفتم خونه خاله زهره و تو رو سپردم ب مامان شراره و خوابیدم... آخه خودمم تب کرده بودم... ساعت 5 باباعلی اومد دنبالمون ک بریم بله برون عمو میثم...
چون مریض بودی من زیاد حال نداشتم و یادم رفت با عروس و دوماد ازت عکس بگیرم... الهی بمیرم ک همونطوری هی برامون دس دسی میکردی
بعد از جشن هم خاله های باباعلی اومدن خونه پدرجون و اونجا هم خیلی خوش گذشت و تو دیگه تب نداشتی... فقط آبریزش بینی داشتی...
پسرک بی حوصله من...
راستی یادم رفت بگم عمو مجتبی و الناز جون رفتن حلقه خریدن... خیلی قشنگه... واسه ما شیرینی گرفتن و واسه تو پاتریک... خخخخخخخخخخخخخ انقدر دوسش داری... حالا هم باب داری و هم پاتریک
قرررررررررررررررررررربون دندونات برم من