ارشــــــــــــــان پیشـیارشــــــــــــــان پیشـی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

پرنس پیشی،پسر پائیزی

کلی حرف برات دارم

1392/4/14 18:25
892 بازدید
اشتراک گذاری

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

سلام ب زیباترین پیشی دنیا ارشان مامان

گل خوشبوی من خوبی؟  مامانم ببخشید خیلی وقته ک آپ نشدیم... آخه تو ستاره ی زندگی من خیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی شیطون شدی عسلم... از طرفی هم مسافرت رفتیم و جشن دایی میلاد و عمو میثم و ....................................

همه دست ب دست هم دادن ک کارامون تو دنیای مجازی عقب بیوفته ... ولی نگران نباش شیرینم هم خاطراتت و ثبت میکنم و هم ب دوستامون سر میزنم...  فقط 1 کوچولو وقت لازم دارم...

قبل از این ک برم سراغ خاطراتت بگم ک خـــــــــــــــــــــــــــــــــــیلی ها فکر کردن من خودم قالب وبلاگت رو درست کردم... ولی این قالب مثل همه قالبها سفارشیه و ب این آسونی ها ب دست نیومده... داستانی داره واسه خودش... دست سازندش درد نکنه ک هرچی من خواستم برام درست کرد و کلی زحمت کشید...  هرکی هم خوشش اومد من معرفی میکنم.

 


حالا بریم سر اصل مطلب یعنی سلطان پیشی من!

مسافرت ما از 5تیر شروع شد... چهارشنبه: با عمو مجتبی ب سمت شمال حرکت کردیم و بابا رضا اینا هم با ماشین خودشون... تقریبا با هم پیش میرفتیم ک ماشین بابا رضا تو راه خراب شد... با ککلی دنگ و فنگ ساعت 1 رسیدیم خونه پدرجون... تو کل راه تو یکسره دس دسی میکردی... دیگه نمیشه زیاد تو ماشین نگه داشتت... عمو مجتبی انقدر دوست داشت تو دس دسی میکردی (راستی بابابزرگ مشترک من و باباعلی هم اونجا بود... آخه تصادف کرده و پاش شکسته!)

ارشان و عموش

ارشان و عمو جونش توراه 

راستی عموجون برات 1 دست لباس خوشگل و 1فلاکس توراهی کودک خرید ک خیلی قشنگن...

دست عموجون درد نکنه


 6 تیر پنجشنبه بود ک کلی خوش گذشت ... روزش زنعمو ها و عموها و ملیسا رو دیدیم و کلی دور هم بودیم... شبش هم تصمیم گرفتیم دور هم بریم منطقه آزاد کاسپین...

من و تو و باباعلی + عمو مرتضی و زن عمو راحله و ملیسا + عمو مجتبی و خاله الناز + عمو میثم و زن عمو سحر

دست جمعی کلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی خوش گذروندیم...

همین ک رسیدیم تو و ملیسا رو سوار اسباب بازیها کردیم ولی ملیسا گریه کرد و زود پیاده شد و تو ب جاش سوار شدی

1

2

3

اینجا کنار دریاییم و تو میخوای بری تو آب ... یکسره هم میگی اوف اوف

 4

اینم آقایون ( باباعلی ، عمو مجتبی ، عمو مرتضی ، عمو میثم) و آقا ارشان ک عاشق عمو مجتبی جونشه

خلاصه خیلی شب خوبی بود و بعد از خوردن شام رفتیم ی جایی ک خاله الناز و زن عمو راحله میگفتن یخ در بهشت خیلی خوشمزه ای داره و واقعا هم عالی بود... و آخر شب برگشتیم خونه


7 تیر جمعه بود ک روز جشن دایی میلادود... صبح ک  بیدار شدیم رفتیم خونه خاله زهره و کلی دنگ و فنگ جشن... تا ساعت 5 رفتیم آرایشگاه واسه حاضر شدن جشن... بابا علی دستش درد نکنه از ساعت 2 رفت دنبال کار عروس دوماد و همراه ماشین عروس بود واسه فیلمبرداری...

ماهم ک وقتی آماده شدیم و اومدیم تو باغ جشن شروع شده وبود و تقریبا همون موقع عروس و دوماد هم رسیدن...

خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیلی خوش گذشت... تو هم یکسره دس دسی...  خیلی پسر خوبی بودی بیشتر پیش باباعلی نشستی... تمام ملت لیست زدن دیگه کلافه شده بودی ولی چون دوست داری دور و برت شلوغ باشه هیچی نمیگفتی...

راستی دایی میلاد از روز خواستگاریش هی میگفت ارشان ساقدوش منه... بالاخره ب آرزوش رسید و تو ساقدوشش شدی.

فقط هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی کراواتت و میخوردی... خخخخخخخخخخخخخخخخخ

1

2

دایی دوماد و ساقدوشش (البته عروس ب دلیل بی حجابی حذف شد)

 3

5

کالسکه برده بودم ک خسته نشی ولی بیشتر تو بغل بودی

6

خخخخخخخخخخخ ب حرکات موزون مردم نگاه میکنی

7


8 تیر شنبه صبح خروس کشون داشتیم... چند وقتی بود فکر کرده بودم برات خروس قربونی کنیم ... وقتی ب دنیا اومدی گوسفند قربونی کردیما ولی بازم هی بلا سرت میومد... 1 خروس گرفتیم و پدرجون برات قربونیش کرد...

1

داری ب پدرجون نگاه میکنی ک ب خروس آب میده و سر خروسو میبره

3

اینم خون خروس ک واسه رفع بلا زدن ب پیشونیت

3

این جیرجیرک بدبخت و دیده بودی ک بالهاش صدا میداد... بیخیالش نمیشدی

بعد از ظهرشم با الناز جونو عمو مجتبی رفتیم دریا شنا ... بماند ک چه اتفاقاتی افتاد.............

این عکس الناز جونی از غروب خورشید گرفت

شبش هم ک تو آقا پسرم سرما خوردی و تب کردی و من تا صبح پا ب پات نشستم و اشک ریختم... 


9 تیر ک یکشنبه بود من 1 آقا پسر تب دار  و بد خلق داشتم  و صبح از خستگی رفتم خونه خاله زهره و تو رو سپردم ب مامان شراره و خوابیدم... آخه خودمم تب کرده بودم... ساعت 5 باباعلی اومد دنبالمون ک بریم بله برون عمو میثم...

 چون مریض بودی من زیاد حال نداشتم و یادم رفت با عروس و دوماد ازت عکس بگیرم... الهی بمیرم ک همونطوری هی برامون دس دسی میکردی

بعد از جشن هم خاله های باباعلی اومدن خونه پدرجون و اونجا هم خیلی خوش گذشت و تو دیگه تب نداشتی... فقط آبریزش بینی داشتی...

پسرک بی حوصله من...


راستی یادم رفت بگم عمو مجتبی و الناز جون رفتن حلقه خریدن... خیلی قشنگه... واسه ما شیرینی گرفتن و واسه تو پاتریک... خخخخخخخخخخخخخ انقدر دوسش داری... حالا هم باب داری و هم پاتریک

 1

 

قرررررررررررررررررررربون دندونات برم من

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

الهه(مامان یاسان)
14 تیر 92 18:16
به به چه هفته ی شلوغ پلوغی ایشاالله همیشه به عروسی باشی خاله جونم
ایشاالله همیشه هم چشم بد ازت دور باشه
شقایق جونم حال شما چطوره؟
بخدا از بس اومدم سر وبت و دیدم آپ نیستی خسته شدم ولی الان کلی خوشحال شدم


سلام خاله جون حق داری خیلی دیر کردیم مرسی.......... مرسی ک یادمون بودی
رضوان مامان رادین
14 تیر 92 22:50
وای چقدر اتفاق...ارشان جونی در عرض یک هفته هم زن عمو دار شده هم زن دایی...خوش به حالش


خخخخخخخخخخخ آره خاله جون
مامان رقیه
15 تیر 92 11:11
سلام شقایق جان
چه ناز شده با اون کلاه و کربات جیگرشوووووووووووووووووو
منم عروسی میخوامایضا شمال
همیشه خوش باشی


سلام عزیزم مرسی خاله جون... آخییییییییییییی منون
مامان محمدامین
15 تیر 92 13:12
خوشحالم که بهتون خوش گذشته عزیزانم.
همه جشن ها و عروسی ها مبارکها باشه.
ایشا... عروسیه ارشان جونم.چقدر هم بهش میاد عروسکم...


ممنونم گلم لطف داری
مامان کیان کوچولو
16 تیر 92 12:05
به به چقدر خوش گذشته هااااااااا عروسی هم مبارک // الهی بگردم که مریض شدی عزیز دلم [ناراحhttp://www.niniweblog.com/images/smilies/smile_thum/11.gifت]
مامان یاشار
16 تیر 92 15:48
الهی خاله قربونت بره که خیلی دلم برات تنگ شده بود. یه مدت طولانی نمیتونستم برای نی نی وبلاگی ها نطر بزرام ولی هی اومدم عکساتو دیدم عزیزم. به به که چقدر اتفاقاقی خوب افتاده بوده. چقدر عکسای خوشگل خوشگل. آخ جون. بمیرم که مریض شده بودی عزیزم. ایشالا بلا همیشه ازت دور باشه عشق خاله. جات خالی بود شقایق جون قرار وبلاگی رو رفتیم. ایشالا دفعه بعدی باشی که ارشان خوردنیم رو از نزدیک ببینم و بچلونمش
مهرنوش مامان مهزیار
17 تیر 92 11:23
سلام مامان های خوب وبلاگی برای ثبت هنرهای زیبای شما از آشپزی تون ، خصوصاً سفره های افطارتون در کنار نی نی ها ی گلتون این وبلاگ رو درست کردم . منتظر عکس های قشنگ از سفره هاتون هستم. شما می تونید از سفره افطار هر روزتون عکس بگیرد. آپلود کنید و در قسمت نظرات برای من ارسال کنید تا به اسم خودتون وبا معرفی وبلاگتون به نمایش بزارم. اینم آدرس وبلاگ جدید ما به اسم (( هنر مامان ها در سفره های افطاری)) http://ashpazimamana.blogfa.com/
افسانه مامان پارمين
18 تیر 92 7:31
واي عزيزم ، چقدر ناز شدي تو جيگر . شقايق جونم ، ايشالله دامادي پسرت رو جشن بگيري . ماشالله خيلي خوشگلتر شده . ماماني اسپند هر روز براش دود كن ، پسري خيلي تو چشم مياد
مامان محمدرهام جون
18 تیر 92 12:51
همیشه به گردش وتفریح وشادیای جونم هزارماشالله تریپشو ببین،انشالله دومادی خودت خوش تیپم
الهام(مامان اميرحسين)
18 تیر 92 16:39
سلام عزيزم ديگه نا اميد شده بودم!!گفتم در و تخته كردين و رفتين!؟ هميشه عروسي!!دومادي خودت قشنگ كرواتي!! عكساي قشنگي بود دلم عروسي خواست!! جلوي بچه سر خروس بريدين!!چرا مرغ نبريدين؟؟بيچاره خروسه!! الان بهتره؟
مامان طه
18 تیر 92 18:25
مبارکه عزیزم ارشان چه خوش تیپ شده ببوسش بیا بروزما
شیما مامان شاهین کوچولو
20 تیر 92 2:04
همیشه به گردش وتفریح ای جووووووون پسر ما چه خوش تیپ شده تو عروسی خاله فداش بشه سفید برفی من