بچه داری ب جاهای سخت رسیده
عزیز تر از جونم... مهربونم... دردت ب جونم خوبی؟
عشق مامان خــــــــــــــــــــــــــــــــــیلی خسته ام... یعنی مادر بودن ب جاهای سخت رسیده و شدیدا درگیرم... تو هم ماشالا انقــــــــــــــــــــــــــــــدر شیطون شدی ک نگو... دیگه دارم غش میکنم از خستگی.... شب ک تو میخوابی من بیهوش میشم تا واسه شیر بیدار شی... اصلا جون برام نمونده....
وزنمو بگو........ تا الان نگران بودم ک چطوری وزنمو ب قبل بارداری برگردونم الان نگرانم ک دارم زیادی لاغر میشم... وای ک هرچی بگم کمه...واسه همین وقت نمیکنم زیاد بیام وبلاگت...
راستی شاید ب زودی واسه وبلاگت رمز بذارم... اصلا دوست ندارم اینطوری بشه ولی دیگه از دست مزاحما خسته شدم.... نمیدونم چه سودی از کاراشون میبرن....هی پیاماشونو حذف میکنم و بیخیال میشم ولی اصلا ول کن نیستن... نمیخوام تو وبلاگت اصلا وقت براشون بذارم.... ولش کن
از خودمون برات بگم ک چند وقتیه درگیر دکتر رفتنم.... دکتر عمومی ... دندون پزشکی ... آزمایش چکاپ ... چشم پزشکی خلاصه همه چی دیگه... آخه خیلی داغون بودم... حالا هنوزم کارام تموم نشده بازم میرم پیش دکتر....
گل پسرم ، قند عسلم امروز اولین روز ماه رمضونه.... وای ک چه حالی میده ک تو هستی.... شیطون بلای مامان با هم روزه کله گنجشکی میگیریم... خخخخخخخ آخه هردومون نمیتونیم روزه بگیریم.... بیچاره بابایی دومین ساله ک تنها روزه میگیره... واییییییییییییی بازم ربنا... چقدر دوست دارم
چند روز پیش دوتا از دوستای دبیرستانم اومده بودن خونمون... مهسا و ساناز! کلی هم ب تو خوش گذشت و برات کادو آوردن... خاله ساناز 2 دست لباس برات آورد و خاله مهسا بهت پول داد! دستشون درد نکنه... ایشالا نینی های خودشون ک بیان ما هم جبران میکنیم.
ی روز هم با مامان هستی( همسایمون) بردیمتون تست بینایی... خداروشکر هم تو و هم هستی چشمای سالم داشتید... ولی هوا خـــــــــــــــــــیلی گرم بود و وقتی رسیدیم خونه مرده بودم! آخه قبلش هم حالم بد بود و تب داشتم... شبش ک بابایی اومد خونه گفت فردا میریم کاپ کامل ک از اونجا دکتر رفتنامون شروع شد
ب زودی با خبرای زیاد بر میگردم مامانم... الان خیــــــــــــــــــــــــــــــلی کار دارم قربون قدت برم