ارشــــــــــــــان پیشـیارشــــــــــــــان پیشـی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

پرنس پیشی،پسر پائیزی

مسافرت...

1391/3/29 15:00
372 بازدید
اشتراک گذاری

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

خاطره ۲۹/۳/۹۱

نازدونه مامان سلام... من اومدم با کلی حرف:

حالا برات میگم که این روزا چطور گذشت گلم:

روز اول دوشنبه ۲۹/۳/۹۱: ساعت ۹ صبح بیدار شدیم و زودی حاضر شدیم تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازیوراه افتادیم و رفتیم طباخی محل...  صبحانه کله پاچه خوردیم که فکر میکنم تو خیلی دوست داشته باشی چون منو بابا علی خیلی دوست داریم... از اون طرف هم رفتیم پیش عمو مجتبی چون میخواست ۱سری مدارک بفرسته شمال...  تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

خلاصه تقریبا ساعت ۱۱بود که کامل حرکت کردیم به سمت شمال... توراه کلی با باباعلی حرف زدیم و کلی هم خندیدیم و برنامه ریزی کردیم که این روزای تعطیلی رو چطور بگذرونیم تو راه هم چند جاکه آب و هواش خوب بود و سرسبز بود توقف داشتیم تا هم منو تو یکم راه بریم و هم باباجون ۱چیزی بخوره و استراحت کنه.......

بالاخره ساعت ۴ رسیدیم به خطه سرسبز شمال شهر انزلی... خونه پدرجون( بابای باباعلی) مامان شیرین با مهدیس تنها بود...( مهدیس یکی از ۲قلوهای عمو مرتضی)  تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی آره مامانی یادم رفته بود تو وبلاگت بگم که تو ۲تا دختر عمو هم داری... ملیسا و مهدیس که ۱سال و نیمه هستن...

بقیه اون روز رو استراحت کردیم و پدرجون و عمو مرتضی و عمو میثم و زنمو و ملیسا رو هم دیدیم...

روز دوم سه شنبه ۳۰/۳/۹۱: صبح ساعت ۱۰ بود که بعد از خوردن صبحانه با باباعلی رفتیم زیارت آقا سید محمود...

آقا سید محمود ۱زیارتگاه تو محله که خیلی زود حاجت میده مامانی... خود من تاحالا چند بار ازش حاجت گرفتم... مثلا تو ۲ماه بارداریم که حالم بد شده بود و نزدیک بود تورو از دست بدم نذر این سید کردم و اونم تورو برام نگه داشت... الانم تو بیمه آقاسید محمودی گلم... بعد از اون رفتیم خونه و بعد از خوردن نهار که مامان شیرین زحمتشو میکشید دوباره راه افتادیم و میخواستیم بریم روستا گردی... خیلی خوب بود و خیلی هم خوش گذشت...  تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی خیلی جاهای زیبایی بودن... همه جا یکدست سبز...  مشکل اینترنتم که حل بشه عکسارو برات میذارم...

از اون طرف هم رفتیم دریا..... وااااااااای چطور بگم که چقدر خوش گذشت؟؟؟؟؟؟؟؟ بعد از اون هم رفتیم بازارچه ساحلی انزلی و یکمی خرید کردیم... دیگه رسیدیم خونه شب شده بود و چون دکتر بهم اجازه نمیده غذای بیرون بخورم مامان شیرین حسابی شرمندمون میکرد و غذا درست میکرد...

 

روز سوم چهارشنبه ۳۱/۳/۹۱: صبح که بیدار شدم تصمیم گرفتم برم خونه خاله زهره( خاله خودم) بعد از صبحونه رفتم اونجا و تا ساعت ۴ اونجا بودم و خیلی حرفها داشتیم که بزنیم.... اونجام بهم خیلی خوش گذشت و ساعت ۵ تصمیم گرفتیم بریم زیارت سید جواد... ۱زیارتگاه تو شهر فومن... این دفعه قرار شد پدر جونو مامان شیرین رو هم ببریم تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی البته زنموت و ملیسا هم اونجا بودن و اونا هم اومدن... تو راه خیلی جاهای قشنگ شهر فومن رو دیدیم ووقتی رسیدیم اول رفتیم زیارت و بعدش هم بازارچه و کلی خرید...... مامانی اگه بدونی چقدر برات خرید کردیم... باباعلی تو هر مغازه برات ۱ چیزی خرید.... تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازییک عالمه اسباب بازیهای خوشگل........

 

روزچهارم پنجشنبه۱/۴/۹۱: صبح رفتیم تو باغ پدرجون که کلی درخت سیب ترش و آلو و گوجه سبز هست و یک عالم میوه چیدیم و باباعلی که دید من سیب ترش خیلی دوست دارم برام میچیدو تند تند میاورد منم با ۱ چاقو و نمک نشسته بودم اونجا تند تند میخوردم...... بعد از نهار باباعلی که دلش میخواست بره شنا گفت بازم بریم دریا و ایندفعه بریم توی آب شنا... منم که نمیتونستم شنا کنم گفتم با عمو مرتضی اینا بریم که باباجون تنها نره تو دریا... ساعت ۴ منو تو باباعلی و عمو مرتضی و زنمو وملیسا رفتیم دریا وهمه رفتن تو آب و منو تو فقط تا زانو رفتیم تو آب...... تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی کلی با ملیساآب بازی کردیم و خوش گذروندیم...

 

روز پنجم جمعه۲/۴/۹۱: صبح دوباره رفتم خونه خاله زهره و بعد از ظهر هم خاله شهلا( خاله بابا علی) مولودی داشت و دعوتمون کرده بود... ساعت ۴ هم رفتیم خونه اونا و اونجام فوق العاده خوش گذشت و همه فامیلای باباعلی رو اونجا دیدیم... همه از تو میپرسیدن که کی میای و پسری یا دختر و از این حرفا.... تا شب هم اونجا بودیم

 

روزششم شنبه۳/۴/۹۱: صبح ساعت ۸ حرکت کردیم به سمت تهران که برگردیم... آخه ساعت ۳ نوبت دکتر داشتم واسه چکاپ ماهیانه... تو راه هم یکی از همکارای باباعلی که اونا هم رفته بودن شمال رو دیدیمو تا تهران ۲تا ماشینی اومدیم... البته نیم ساعت دیر رسیدیم و مجبور شدیم منتظر بمونیم...

 

وقتی هم رفتیم تو مطب دکتر جواب تست گلوکز رو دیدو گفت همه چیز خوبه... ( خدارو شکر) صدای قلب کوچولوتم شنیدم و دلم بازم برات تنگ شد... تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

 

و این بود ماجرای ما.......

 

ببخش اگه خیلی زیاد بود میخواستم همه چیزو برات نوشته باشم پسرم...

 

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيدتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)