هفته23...
خاطره ۶/۴/۹۱
سلام محمد مامان... خوبی قشنگم؟
جوجه طلایی مامان این هفته. هفته ۲۳ بارداری منه... خیلی خوشحالم گلم... میدونم بازم خیلی مونده ولی فکر میکنم روزا سریعتر میگذرن...
انگار همه چیز داره خوب میگذره... خدارو شکر این روزا کمر دردم بهتره خلاصه اینکه پسر گلم چیزی نمونده بیای بغل مامان و بابا
دیشب مهمون داشتیم... عمو مجتبی اومده بود خونمون... خیلی خوش گذشت و دور هم کلی خندیدیم... عمو جون کلی خوراکی واسم آورد که به تو هم برسه توهم خیلی خوشحال بودی و هی تکون میخوردی... ناقلا فکر کنم عموتو خیلی دوست داری... امروز ۱ عالمه کار دارم و حال ندارم برم کارامو بکنم... خب وقتی مهمون بیاد خونه بهم میریزه دیگه... ........راستی خاله الناز اینا اومدن تهران و خونه عمو هستن... اما من هنوز نتونستم برم ببینمشون... باید زودی برنامه ریزی کنم و برم چون اونجام خیلی خوش میگذره...
الان که دارم مینویسم تو انقدر وول میخوری که من هی از جام میپرم... آخه قلقلکم میاد الهی قربون شیطونیهات برم محمدم... مامانی دیگه فکر کنم دارم خل میشم... هر شب خوابت و میبینم... بیشتر وقتا هم تو خواب میبینم دارم بهت شیر میدم...
خیلی دوستت دارم پسر گل مامان... مواظب خودت باش عشقم...
هزارتا بوس واسه تو پسر خوشلم...
اینو بدون که مامان و بابا عاشقتن