قرار دوستانه مامان...
سلام ب روی ماهت... سلام ب شیرینی لُپای مثل کلوچه ت...
پیشی ملوسم در چه حاله؟ من خیلی ناراحتم مامانم. آخه بعد از 7سال انتظار 15 مرداد 92 رسید ولــــــــــــــــــــــــــــــــــی
میدونم گیجت کردم. الان خوبه خوب برات توضیح میدم. سال 85 ما سال آخر دبیرستان بودیم.روزای آخر سال تحصیلی بود و ما ک خیلی با معلم عربیمون (خانم توسلی)جور بودیم ی قرار با هم گذاشتیم. ک 7 سال بعد یعنی 15 مرداد 1392 هممون بریم پارک ساعی. میخواستیم بدونیم کی یادشه کی یادش نیست... هرکسی چقدر تغییر کرده
شاید باورت نشه من تو این 7 سال تقریبا هر ماه این قرار و یادم بود. براش روز شماری میکردم.
امــــــــــــــــــــا امروز 15 مرداد 92 شده و من نمیتونم برم. خیــــــــــــــــــــــــــــــلی ناراحتم. خیلی موضوعات باعث شده ک من نتونم برم. یکی دوتا نیست ک بشه حلش کــــــــــــــــــــــــــــــرد.حتی چند روز پیش ک با خاله سپیده حرف میزدیم گفتم میرم... ولی همش خیال باطل بود
نمیدونم چکار کنم. با خاله سپیده ک حرف زدم گفت ک نمیتونه بره. خیلی بد شد ک نمیتونیم بریم. قرارمون ساعت 1 ظهره. اون موقع قرار نهار گذاشته بودیم . چه میدونستیم میوفته 28 ماه رمضون. خخخخخخخخخخ
حالا تا ساعت 1 سعی خودمو میکنم ولی نمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیشه
برای خودم متاسفـــــــــــــــــــــــــم
بعدا نوشت:
الان ساعت 3:45 دقیقه است و من نتونستم برم ... با ساناز دوستم در ارتباط بودم و هی بهش اس میدادم و غصه میخوردم...
بیخیال... دلم گرفت