روزانه های ارشانم در 9ماه و 27 روزگی
سلام ب نینی پسمل سرتق خودم
پسرکم چطوری بهت بفهمونم ک چقـــــــــــــــــــــــدر عاشقتم؟ چطوری بهت بگم ک میمیرم برات. فقط ی چیزی... آخه چرا اصلا حرف گوش نمیدی؟ خخخخخ چه کنیم مادر!!!!!
اومدم برات از این روزا کارات بگم. از شیرینیهات از خستگیهام...
الان شما دقیقا تا این لحظه ، 9 ماه و 26 روز و 12 ساعت و 12 دقیقه و 12 ثانیه سن داری!!!!! من قربون سن و سالت برم. خخخخخخخخ(باورت میشه همش یهویی شد؟ ب خدا راست میگم داشتم بعد از ثبت تو وبلاگت میخوندم ک دیدم اینو ک بدون نگاه کردن کپی کرده بودم چه رُند شده؟!؟!؟!؟)
شما جوجوی مامان این روزا کارای با مزه ای میکنی، از جمله کلاغ پر!!!!!!! نانای(مدل جدید)!!!!!!!! خخخخخخخ
یادته قبلا گفتم نانای میکردی؟ اون موقع فقط دستت رو میچرخوندی اما الان وقتی میذاریمت رو زمین و دستاتو میگیریم هی پاهاتو جمع میکنی و باز میکنی! یعنی ی جورایی هی میشینی و پا میشی. خخخخخخخخخ یک جور بامزه ای ناز میشی... ینی عاشقتم وقتی میرقصی.!!!!!
کلاغ پر هم ک تا میگم کلـــــــــــــــــاغ ، انگشتت رو میاری و میذاری جلوم و هنوز پر نگفته میبری بالا! اگر هم من باهات نیارم بالا دست منم میگیری و میبری بالا!
حالا ببینم کلاغ پر چه مزه ایه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
از کارای زشتی ک یاد گرفتی اینه ک مو میکشی و گاز میگیری.......... خیلی ناراحتم ولی تو اصلا نمیدونی این کار بده... مثلا تو بغلمی و داریم با هم بازی میکنیم یهو دست میندازی تو موهام و غش غش میخندی! گاز هم ک عین بازی واقعی شده برات... ی بار دماغ باباعی رو گاز گرفتی! بیچاره نفسش بند اومده بود...
چند روزیه ک با دهن ی صدایی برات در میارم مثل اینکه دار ی چیزی میخورم. تو هم دقیقا همونطوری میکنی... بابا رضا عاشق این کارته! تا بهت میرسه اینطوری میکنه و تو هم هی میگی ما ما ما ما!!!!!!!!!
تو بازی میام دنبالت و صدامو کلفت میکنم و میگم الان میخورمت... میترسی و جیغ زنان و ذوق کنان در میری. وقتی میبینی بهت رسیدم و کاری نمیتونی بکنی خودتو پرت میکنی تو بغلم. خخخخخخخخ
ی کاری بهت خواستم یاد بدم ولی نشد... خخخخخخخخخ نتیجه اش برعکس شد! ی بار ک داشتی از دستم در میرفتی ک غذا نخوری منم دستام و گذاشتم رو صورتم و گفتم تو بری منم گریه میکنم. هی گفتم اییی اییی اییی!!!! تند تند اومدی پیشم فکر کردم دلت سوخته !!! دستمو از رو صورتم برداشتیو گفتی داااااااااااااااااااا! بعد هی دستمو میذاشتی رو صورتمو دوباره برمیداشتی. خخخ قرررررررررررررررربونت برم
ی کاری چند وقته یاد گرفتی دستات و میذاری رو زمین و سرت هم رو زمین و ب.ا.س.ن.ت رو میبری بالا و از لای پات مارو نگاه میکنی و بهمون لبخند میزنی. میخوام بخورمت اون موقع...
شــــــــــــــــــــــــــــــــــــدیدا ب پیام بازرگانی علاقه داری! خیــــــــــلی شدید. منم برات ضبط کردم و با این روش بهت غذا دادم...
نمیدونم قبلا نوشتم یا نه ولی 3تا دندون عقلم داره با هم در میاد و لثه هام داغونه! همش فکر میکنم خدا گذاشته دندون عقلم با هم الان در بیاد ک تو رو درک کنم.
مرواریدای فسقلیت
جونمی عمرمی نفسمی ارشان