ارشــــــــــــــان پیشـیارشــــــــــــــان پیشـی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

پرنس پیشی،پسر پائیزی

روزانه های شهریور 92...

1392/6/21 18:03
878 بازدید
اشتراک گذاری

nahsra

11 ماهه شدی قندم ... خیلی خوشحالم : از اینکه تورو دارم ... ممنونم ... ک هدیه ای ب این عظمت نصیبم کردی! مادر بودن هدیه ی بزرگیه! امیدوارم از پسش بر بیام...

گاهی دلم میگیره پسرم مثل الان ک ساعت 11 شبه! تو خوابیدی و اشک هنوز گوشه چشماته. خیلی گریه کردی. منم با تو گریه کردم. آخه سرت خورد ب اسباب بازیتو ی نقطه کبود شد... ورم کرده... دق کــــــــــــــــــــــــردم!

یعنی واقعا مامان خوبی نیستم؟ خدایا ............. آخه من ک انقدر مواظبتم چرا انقدر بلا سرت میاد؟ من ک دیگه جون واسه خودم نمونده پس چرا موفق نیستم و بازم ضربه میخوری؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چکار کنم؟؟؟؟؟؟

barrinhas36

 

عزیز دلم سلام ... اون روز خیلی دلم گرفته بود. بابایی شبکار بود ک اونطوری شدی! بعدشم دیگه نتونستم بنویسم و های های گریه میکردم. هیچکسم نبود پیشمون.  خیلی دلم گرفته بود...

 

اصلا دیگه نمیخوام در موردش حرف بزنم....  ب خدا بازم داره بغضم میگیره... آخه مطمئنم خودم چشم زدمت!!!!!!! چند ساعت قبلش تونستی 3 قدم راه بری. مردم از ذوق. انقدر ذوق کرده بودم ک گریم گرفت... آخر شب خورد تو ذوقم... بگذریم اومده بودم برات از این روزهای 11 ماهگیت بگم.

گل من میدونی ک دیگه چیزی نمونده ب یک سالگیت... میبینی مادر! عین برق و باد گذشت... خاطره روز 19 شهریور 91 یادته؟ برو اینجا دوباره ببین ک بدونی کجا بودم؟ اون پایین نوشته بودم 38 روز مونده ب اومدنت. خب قرار بود 26 مهر بیای دیگه... ک دقیقا 1 هفته زودتر اومدی بَبَلَم!

این روزا دارم کارای تولدتو انجام میدم. خیلی سرم شلوغه... بماند ک با وجود تو چطور ب زندگی و خودم و کارای تولد میرسم!

ارشان مامان خودتوو حساااااااااابی آماده کن ک ی پست شدیدا طولانی در راهه...

روز 11 شهریور بود ک خونه عموی بابارضا ی مراسم گرفتن واسه زن عموی خدابیامرز... و من و تو و مامان شراره هم رفتیم. تا وقتی ک خانمه صحبت میکرد ما نشستیم و بعد ک مراسم نوحه خونی و گریه شد من و تو رفتیم تو حیاط و تو با نینیها بازی کردی... آخه شنیدم ک نینیها تو این سن اگر تو این مراسما برن دیر حرف میزنن... ولی شما اونجا حرف افتادی.. خخخخخخخ 

پسر دختر عموم (مینا دوست دوران جوونیم) اسمش رادین ! خیــــــــــــــــــلی نازه! شما دوتا عاشق هم شدید. مثل من و مامانش ک عاشق هم بودیم. هی بوست میکرد و تو هم نازی و بغل و لبخند ......... تا اینکه رادین رفت تو حیاط و تو هی دنبالش گشتی و همش میگفتی اِه اِه! من گفتم ارشانم اِه نه مامان بگو رادین! پشت سرم تکرار کردی دادان!

یهو مینا برگشت طرف من گفت : میگه رادین! خودمم تعجب کردم ... باز چند باز دیگه ک گفتم بگو گفتی/ فدای حرف زدنت... 

شب رفتیم خونه بابارضا و تو مثل همیشه چسبیدی ب بابارضا... داشتی باهاش بازی میکردی ک زانوت خورد ب بینی بابارضا. خخخخخخخخخ بیچاره دردش اومد. ولی ب روی خودش نیاورد... تو هم هی میخندیدی و تکرار میکردی. من ب شوخی گفتم ارشان داری بابامو میزنی؟ بد بد بد... یهو تو تکرار کردی مَب مَب مَب!!!!!!!! مردیم از خنده. دیگه دایی جون یکسره میگفت بد بد بد... تو هم بهش میگفتی مب مب مب!!!

12 شهریور 92 با مامان شراره رفتیم خرید... داشتیم برمیگشتیم ک ی جا از این اسبا گذاشته بودن ک پول میندازن توشو هی راه میره...... (در جا میزنه). تا نشستی ی خانمه از بغلمون رد شد گفت وای وای اینو ببین گرفت لپتو کشید! من تا پولو بدم ک آقاهه روشن کنه دیدم مامان شراره گفت خانم نکن! برگشتم دیدم خانمه رفته و لپت قــــــــــــــــــــــرمز شده!!!!! ینی کارد میزدی خونم در نمیومد... تو انقدر حواست پرت اسبه بود ک فقط یکم قیافتو کج و کوله کردی! دوربین تو دستم بود ک ازت عکس بگیرم ... دستم خشک شده بود همونجا! چشمام پر اشک فقط گفتم خدا ازت نگذره!

هیچ کاری از دستم بر نمیومد!!!!!!!!!!!!!! ای خدا دردمو ب کی بگم. 

صورتتو ببین

بمیرم برات... صورتتو ببین... بعدش قرمز تر هم شد

من ک ازش نگذشتم خدا هم نگذره. میخوام 100سال دوست نداشته باشی بچمو کبود کرد.. 

13 شهریور ک تو خونه تنها بودیم دیدم در واحدمونو زدن... درو باز کردم دیدم هستی و مامانش( همسایه طبقه دوم)... گفت آرتین و مامانش( همسایه طبقه اول) اومدن خونمون... شما هم بیاید دور هم باشیم. ما هم از خدا خواسته بدو بدو حاضر شدیم و رفتیم... 3.4 ساعتی اونجا بودیم و خیلی دلمون باز شد... شما سه تا نینی هم آتیش سوزوندین...

16 شهریور 92 تولد خاله الناز بود... آجی جونم تولدت مبارک. ایشالا 1000 سال در کنار عمو مجتبی شاد زندگی کنید... (خاله الناز جاری بنده... همچین جاریهای خوبی هستیم ما!!!!!!!!!)

همون روز ک روز دختر هم بود مامان شراره و بابا رضا و دایی امیر ساعت 10 شب سورپرایزم کردن و اومدن برام کادوی روز دختر آوردن.... میسی 

روز دختر ب همه دخملای خوشل ایرانی مبااااااااااااااااااااااااارک!

17 شهریور ساعت 10 شب بود ک شما نفس مامان 3 تا قدم اومدی طرفم... وقتی سر پا وایساده بودی هی صدات کردم... فقط برام بای بای میکردی... تا اینکه ب به به متوصل شدم. هرجای دنیا باشی اسم به به بیاد میدوئی طرفم... اون شب هم وقتی گفتم بیا به به بدم ی جیغ بنفش کشیدید و 3تا قدم برداشتی و خودتو پرت کردی تو بغلم... همون شب بود  ک سرت اوف شد الهی برات بمیرم ارشان دردتو نبینم!

نفسم

بمیرم من 

بعدا نوشت: صبحش ک بیدار شدیم اصلا اثری ازش نبود و من حسابی خدا رو شکر کردم.

18 شهریور 92 آرتین و مامانش اومدن خونمون و خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــلی خوش گذشت. شما دوتا فرشته بازی کردید و ما مامانا هم درد دل!!!!!!!!! روز خیلی خوبی بود. 

 

شصت پات تو حلقم

اینم هدیه خوشگلی ک آرتین برات آورد. مرسی آرتین جونم

 

حالا خبرهای تصویری

1.پسملم در حال بازی با شارژر موبایل( کار مورد علاقه ات بازی با سیمه!)

 

فواصل للمواضيع

پسملم داره پاستیل میخوره! (ینی ی وعضی درست کرده بودی با پاستیل! آخرشم دستات میچسبید ب هم و میبستی نمیتونستی باز کنی و غر میزدی ک بیا دستامو بشور!) 

پاستیل

 

بعدشم با دستای پاستیلی و نوچ میزدی رو لب تاب و میگفتی نینی!

 حالا هم نگاه میکنی ب دستات ک چرا اینطوری میشه؟

فواصل للمواضيع

حباب بازی من و تو! انقدر دوتایی کیف میکنیم موقع حباب بازی

حباب

ی روزی تو هم اندازه اون حباب ک رو سرت نشسته بودی! یادته؟؟؟ 

 

فواصل للمواضيع

آب بازی شکلاتم

1

فواصل للمواضيع

این روزا از دستت اسیرم... دم ب دقیقه میری سراغ تلفن. داغونش کردی! هر چی هم جلوش میذاریم ی طوری از لا ب لاش میپیچی میری....

 چندین بار هم شماره گرفتی و مزاحم مردم شدی! خخخخخ

قربون انگشتات برم من مامانم

 

فواصل للمواضيع

ارشان آقا در حال بررسی فلاکس خوشگلی ک عمو مجتبی براش خریده. مرسی عمو جونم

 

چه خوشگله فلاکست پسملم... چون همیشه مسافرت میریم و واسه خودمون فلاکس میبریم عموجون اینو واست گرفت ک تو هم فلاکس آب خنک یا شیر و یا ... داشته باشی

فواصل للمواضيع

این روزا همش دوست داری همه چیزو از بلندی پرت کنی پایین. مثلا هر وقت میری تو اتاقت هر چقدر دستت میرسه وسایلا رو برمیداری و پرت میکنی پایین. یا از روی بند رخت لباسارو میکشی و غش غش میخندی. نمیدونم چه لذتی از این کار میبری... منم کلی اسباب بازیهای پولیشی میذارم رو بخاری یا آینه کنسول ک بندازی پائینو حال کنی...

نفسم

انقدر این کمد بدبختت رو باز و بسته کردی و اسباب بازیهای این طبقه رو ریختی بیرون ک تصمیم گرفتم درش رو چسب بزنم... انقدر ناراحت شدی!

ی جاهایی کارت پرت کردنت ب جاهای خطرناک میرسه و مامان بیچاره مجبور میشه میز خاطراتش رو هم از دست پسرک جمع کنه تا پسری یکم بزرگتر بشه! هی خدا!

فواصل للمواضيع

باباعلی انقدر عاشق ورزشهای رزمیه واست لباس تکواندو خریده. خخخخخ الهی مامان قربون قدت بشم با اون همه تـــا، بازم بزرگه!

 

بابایی صدات میکنه ارشان شائولین... 

فواصل للمواضيع

اینجا داری همراه با عمو پورنگ و عمو فیتیله ایها و دورا نگاه کردن غذا میخوری... گروه عظیمی واسه غذا خوردنت بسیج میشن. کم کسی نیستی ک فدات شم...

آواز هم میخونی همزمان. همچین پسر فعالی دارم من!

فواصل للمواضيع

چوب شور خوردن ب روش ارشان...

اول درسته ب صورت افقی میذاری دهنت بعد با دندونای فسقلیت از وسط نصفشون میکنی. خخخخ

فواصل للمواضيع

اصلا نشستنو دوست نداری... برات گاهی بیسکوئیت میذارم رو مبل و خودت کم کم بر میداری میخوری!

 

و وقتی هم ک دلت میخواد ی چیزی از زمین برداری آروم میشینی

مچتو گرفتم مامان خانم. داشتی عکسمو میگرفتی....

 فواصل للمواضيع

عاشق این پیمونه سرلاکتی! همش تو دستته...

 

انگار داری پیپ میکشی. ههههه

فواصل للمواضيع

خب همچنان عاشـــــــــــــــــــــــــــــــق آینه ای. دیگه واقعا ب نینی توی آینه دل بستی مامانی، میترسم وقتی بزرگ شی و بفهمی خودت تو آینه ای درد عشق بکشی. 

 

 

فواصل للمواضيع

اینم انگشتری ک دایی جون برات از شاه عبدل العظیم خریده بود. البته زمانی ک هنوز تو دلم هم نیومده بودی!

فواصل للمواضيع

فردا جمعه 22 شهریور داریم میریم قرار دوستای وبلاگیت... تو نمایشگاه مادر و کودک. اومدیم برات از اونجا تعریف میکنم. مطمئنم خوش میگذره...

فکر کردی این همه مطلب رو 1 روزه نوشتم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نه مادر اینا در طول 2 هفته نوشته شده...

ببخشید ک خیلی طولانی شدا. شرمنده خستت کردم. هم تو رو هم دوستای وبلاگی رو... معذرت. بووووووووووووووس

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (20)

مرضیه
21 شهریور 92 23:44
سلام گل من
خوبی دوست جونم؟
الهی بمیرم که سرت ضربه خورده
دوست جونم خودتو ناراحت نکن دیگه بچه با همین چیزها بزرگ میشه
شقایق جون خسته نباشی گلم انشاا... همه چی اونجوری که می خوای پیش بره
خاله جونم خوشحالم که حرف زدی اگه پیشت بودم می چلوندمت
الهی اون خانومه خیر نبینه که لپتو اینجوری کرده
تولد خاله الناز هم مبارک باشه
خاله قربونت بشه که 3 قدم راه رفتی نانازم
دوست جونت آرتین اقا رو هم که دیدی خوشحالم که کلی بازی کردی
هدیه هم مبارکت باشه عزیزم
این بچه ها هم که همه عاشق سیم هستن هههههههه
خاله نوش جون که پاستیل خوردی
حباب بازی هم خیلی کیف میده مامانی
تلفن هم که فقط برای بازی بچه هاست
فلاکست هم مبارک باشه گلم دست عمو جونت درد نکنه
با این لباس تکواندو دوست دارم کلی ببوسمت عزیزم
آینه بازی هم که کلی حال میده عزیزم
وای خاله خیلی دوست داشتم که من هم میومدم نمایشگاه و میدیدمت اما نمیشه
دوست جونم پست خیلی زیبایی بود خیلییییییییییییییییییییییییی دوستتون دارم
ارشان جونمو کلییییییییییییییییییییی ببوس


سلام سلام خاله مرضیه جونم مرسی بابت همه نظرات خوبت بوووووووووووووووووووووووس
مامان امیر مهدی(سوده)
22 شهریور 92 0:20
فدات بشم خاله بمیرم برات سرت کبود نشه گلم....واییی بعضی ها مشکل دارن به خدا شقایق جان مواظب گل پسر باش بعضی ها از حسادتشون اینکارهارو میکنند صورت طفل معصوم رو قرمز کرده ....


خدانکنه خاله جونم
آره ب خدا
مرسی خاله جونی
هنگامه
22 شهریور 92 1:19



بابا
22 شهریور 92 5:04
خدا نگه داره این گل پسرو.
قد پسر خودم دوسش دارم..


ممنون لطف دارید
سپیده مامان امیرمهدی
22 شهریور 92 13:09
فدات فدات یه بوس برات کنج لبات
قربون سرت خاله.اون خانومه بی جا کرد لپ پسرمونو کشید
همه شیطنتات تو عکسا نازه



مرسی خاله جونی
چه کنیم دیگه
بووووووس
مامان محمدپارسا
22 شهریور 92 23:28
واقعا ادم نمیدونه وقتی مصدوم میشن خودشو سرزنش کنه یا نه؟
پارسا هم امروز انگشتشو کرد تو ابجوش
درمانده شده بودم دوست داشتم های های گریه کنم


ای خدا
آره منم دق کردم ب خدا
مامان امیـــــرعلی (پســـرکــــــ شیطـــون)
23 شهریور 92 0:11
یعنی من و عمه های امیرعلی عاشقتــــ بودیم بعداز دیدار امروز عاشقتــــــــــــــر شدیم ...
قربونت برم خوش خنده من ...
دوستت دارررررررررررررررررررررررررررررررم
شقایق جان خوشحال شدم از دیدنتـــ
امیدوارم که دوستیهامون پایدار باشه...
من تازه یادم افتاد که من و تو با دوسال اختلاف تقریبا همسنیم ...

بووووووووووووووووووووس برای مادر و پسمل طلا ...



لطف داری زینب عزیزم منم عاشق امیرعلی و خودتم. ایشالا همیشه با هم دوست میمونیم. بازم مشتاق دیدار روی ماهتونم...
بوووووووووووووووس
♥ نیم وجبی ♥
23 شهریور 92 1:11
11 ماهگیت مبارک باشه گل پسری
ماشالله روز به روز شیرین تر میشی
کسری هم مثل تو عاشق سیم و تلفن و از این فضولیهاست فدات شم چقدر انگشتر به دستات میاد
زنده باشی

ما آپیم

مرسی خاله جونم. خخخخ این نینیا فضولن دیگه
چشم زود میام
افسانه مامان پارمين
23 شهریور 92 13:16
شقايق جونم خدا قوت
عزيزم فكر ما رو هم بكن . خوب خواهر بيا روز به روز بنويس كه اينقدر پستت طولاني نشه . ( شوخي كردم )
از صبر و حوصله ات خيلي خوشم مياد.
تو هم بدتر از من دوربين به دستي ولي دست منو از پشت بستي . لحظه هاي قشنگي رو شكار كردي آفرين به ارشان جونم و مامان خوبش.
اسپند براي پسري يادت نره عزيزم


قربونت عزیزم منم دلم میخواد تند تند بنویسم ولی وقت نمیشه ب خدا
فدات بشم دوست خوبم..
امیرحسین کوچولو نفس ما
23 شهریور 92 13:51
شقایق جون شما هم مثل من وب رو قسطی مینویسیمنم هر دفعه چند خط.فدای شائولین خوشگل و خوشتیپ هزارماشاالله.عکس تو آینه خیلی نازه ه ه ه ه. بمیرم واسه سرش چقدر قرمز شده،ناراحت نباش قطعا مامان عالی هستی هرچقدر هم مراقبت کنی نمیتونی در مقابل فعالیت این وروجکا موفق بشی.چقدر واسه لپش ناراحت شدم چه خانم بی فرهنگی آخه کی دیگه لپ بچه رو میکشه،چقدر تفلی دردش گرفت.حداقل نازش میدادی و به بچه لبخند میزدی تا خوشش بیاد و لبخند بزنه نه اینکه اشکشو در بیاری.


خخخخخخخخخخخخخخ آره. ممنونم ک مطالبمونو میخونی. بعضی از این آدما هم پیدا میشن دیگه
رضوان مامان رادین
23 شهریور 92 15:00
وای چه پست عالی ایی..بووووووودد..دلم میخواد بخورم این شیطون بلا را..هزار ماشا... به گل خاله...شقایق جون سعی کن هر روز یکم اسپند واسه پسملی دود کنی...


مرسی خاله جونم قربونت برم رضوان جون چشم...
مامان محمدرهام جون
24 شهریور 92 0:38
الهی بمیرم که سرت ضربه خورده



خاله قربونت بشه که 3 قدم راه رفتی عروسکم



وای که از این خانومای بی ادب بیزارم



انگشتر وفلاکس ولباساتم مبارک عزیزم




خدانکنه خاله جونم میسی ما هم خیلی ناراحت شدیم.
میسی خاله
مامان محمدامین
24 شهریور 92 0:55
الهی ببین یارو با صورت معصوم بچه چه کردهواقعا عصبی شدم...فدات شم خاله که صورتت اوف شده...
اون شصت پات تو چشمم عشقم
الهی الهی قربون اون لباس رزمی پوشیدنت خوشگلم خیلی با نمک شده تو این لباس
تولد خاله الناز مبارک
ناراحت نباش دوست خوبم بزرگ میشه یادش میرهاطمینان داشته باش که تو یکی از بهترین مادرها هستی عزیز دلم


ببین خاله چه کرده با صورت بچم... خخخخخخخخخخ شصت پاش همش تو عکسا بود.... میسی گل من
مامان تینا و رایان
24 شهریور 92 9:20
سلام عزیزم اتفاقی وب پسر نازتو دیدم
خداحفظش کنه.. عزیزم میشه بپرسم مارک سرلاکی که به گل پسری میدی چیه؟من به پسرم نستله میدم ولی پیمونه نداره ..همیشه دنبال سرلکهای دیگه بودم ولی توی شهر ما (رشت)فقط همینو دیدم..میخواستم اسمشو بپرسم برم ببینم دارن؟ممنون میشم بهم سر بزنی ..من لینک میکنمتون با اجازه


سلام خانمی. هههههههه منم خودم توش پیمونه گذاشتم خاله جون. منم نستله میدم. مرسی بابت لینک بهتون سر میزنیم.
الی مامان امیر محمد
24 شهریور 92 12:15
ارشان عزیزم. حسابی خوردنی شدی خاله. فدات شم پسر قشنگ و نازم. خدا سایه مامان و بابای مهربونت را همیشه بالای سرت نگه داره.


مسی خاله الی گلم. ممنون
مامان سمی
24 شهریور 92 17:17
بشکنه اون دستی که از روی حسادت صورت همچو ماهتو اینطور قرمز کرد ارشا جونی
بلا همیشه ازت دور باشه عزیزم.خداروشکر که خیلی زود خوب شد(با وجود همه مراقبتها اینطور اتفاقاتی غیرقابل پیش بینی شقایق جون فقط باید از خدا خواست صدمات جدی نبینن و همواره حافظ این فرشته های معصوم باشه)


دیدی خاله چکار کردن پسرکمو.
مرسی خاله جون آره ب خدا ممنونم دوست جونم
فرناز خاله آرسن جون
27 شهریور 92 0:12
ایــــــــــول خاله کاراته کار هم که شدی خیلی با نمک شده تو اون لباسها میخواستم اونجا باشم اون دستاتو گاز بگیرم


خخخخخخخخخخخ نه خاله گازم نگیر بوسم کن
مریم مامان ارمیا
27 شهریور 92 1:43
قربون ارشان خوشگل و شیرین زبونم بشم.آخه چرا سرت و بوف کردی خاله
ایشالا همیشه سالم باشی نفسم
راستی آفرین که دیگه اسم بابایی رو یاد گرفتی



خدانکنه خاله مریم جونم اوف شدم دیگه
میسی
منا(مامان کورش)
28 شهریور 92 17:37
ارشان جونم خاله فدات بشه سرت ضربه خورده
ارشان جون میدونم خیلی سخت تعمیر تلفن ولب تاب خدا قوت



خخخخخخخخخ میسی خاله
شهرزاد
1 مهر 92 11:34
الهی فدای سرش که اوف شده خودتو ناراحت نکن شقایق جووون این بچه ها تا بزرگ بشن صد دفعه می خورن زمین فرداشم خوب می شهتازه بزرگ می شن یادشون میره! قربون قدمهات گل پسر


خدانکنه خاله شهرزادم. مرسی آره ب خدا چ کنیم خواهر