چکاپ و اطلاعات 15 ماهگی... 2سال گذشت
HELLO
سلام فلفلی مامان
امروز اومدم برات از چکاپ و اطلاعات این روزها ک پایان 15 ماه بود بگم...
حوصله داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پس بیا تا بخونی!!!!!!!!!!!!
از اول ماجرا برای گلم بگم ک 19 دی دقیقا روز ماهگرد 15 صبح به همراه باباعلی رفتیم مرکز بهداشت... من ک اصلا دلم نمیخواد برم اونجا. فقط واسه واکسن هات ک دولتی باشه میرم ک پروندت فعال بشه... خلاصه رفتیم و تو پسرکم ب قدری شیطونی و بدو بدو کردی ک نگو و نپرس!!!!!!!!!! خانمی ک مسئول پروندته گفت وای چه پسر خوشگلی ... چه عسلی ... تو هم همون لحظه گفتی عَشَل!!!!! خخخخخخخخ خانمه بهم گفت کلمه میگه!! گفتم جمله هم میگه. ههههههه خلاصه من ک نفهمیدم این ماه چقدر وزن اضافه کردی چون انقدر چرت و پرت میگیرن.... مثلا پایان 14 ماه دکترت قدت رو گفت 84 پایان 15 ماه مرکز بهداشت قدت رو گفت 82 خخخخخخخخخخ، در طول یک ماه 2 سانت آب رفتی!!!!
راستی دکترشون آزمایش خون و ادرارتو دید! گفت ک خدارو شکر عفونت ادرار نداری.... الــــــــــهی شکر! ولی کم خونیت اصلا تغییر نکرده و احتمالا مثل خودم مینور هستی! و واسه پایان 2 سال برات ی ازمایش دیگه تجویز کرد!
از اونجا رفتیم خونه مامان شراره ، دقیقا روز ماهگرد تو تولد دوستم شبنم دعوت بودیم. ب همین دلیل دیگه ما برات کیک نگرفتیم. ساعت 3 رفتیم تولد و تا 7 اونجا بودیم. خیلی آقا بودی عشق من. و تا آخر تولد با بادکنک بازی کردی!!!!!!
( ب زودی عکسای اون روز رو اینجا میذارم)
20 دی 1392 شب موقع مسواک زدن متوجه مروارید جدید تو دهنت شدم. اونم نه یکی نه دوتا بلکه 3تا همزمان. بمیرم برات ک 3تا دندون با هم درآوردی. مبارکت باشه زندگی من. ایشالا همشون تند تند در بیاد راحت شی گلم... الان روی هم 13 تا دندون داری........
خب اون نارنجی هارو ک داشتی ... قرمزها هم مرواریدای جدیدت هستن عشقم......
24 دی تولد پارسا دوست کوچولوی تو بود... ک میخوام از همینجا بهش یکساله شدنش رو تبریک بگم...
پارسا کوچولوی خاله تولدت مبارک. ایشالا 1000 ساله شی گلم...
رو عکسش کلیک کنی میره تو وبلاگش
حالا بذار یکم از این روزهات بگم چه پیشرفتهایی داشتی:
از 17 دی مواقعی ک بتونم میبرمت wc و آموزش جیش میبینی. خخخخخخ خیلی همکاری میکنی و خودت هم دوست داری. هر وقت جیش داری میای بهم میگی جیشــا. منم میبرمت تو wc و ادامه ماجرا...
ی روز از خواب بعد از ظهر بیدار شدی و یهویی گفتی عمو منه!!! خیلی وقته عمو مجتبی رو ندیدی. گمونم دلت خیلی براش تنگ شده. ب طور کلی تمام عکسای بابا علی رو هم میگی عمو جی ، خب درسته ک باباعلی و عمو جون شباهت دارن ولی نه دیگه تا این حد ک تمام عکساشو بگی عموجی!!!!!! حتی ی روز صبح بیدار شدی.، باباعلی خواب بود و صورتش تا نصف تو پتو بود. کلید کرده بودی هی نشونش میدادی میگفتی عموجی!
در راستای تقویت قدرت صحبت شما اومدیم درست کنیم بدتر شد. خخخخخخ یادته گفتم شعر میخونی؟ تاب تاب عَبیبی؟؟؟؟؟؟؟ و یکی دیگه : جش جش ابوبو؟؟؟؟؟ ما اومدیم بهت یاد بدیم ک پسرجون تاب تاب عباسی... اینو یاد گرفتی اما ی طور دیگه. الان وقتی روتاب بشینی و یا موقع نقاشی کشیدن در هر دوصورت همین شعر رو میخونی:جــش جــش عباتی
زنگ آیفون ک زده میشه هرجا ک باشی میدوئی میگی باباجی! حالا حتی اگه باباجی همینجا نشسته باشه هم تو باز میگی باباجی!!!!!!!
هرکاری بکنی، چه کار خوب( غذاتو بخوری، یا اسباب بازی هاتو جمع کنی ، یا جیش کنی و ...) چه کار بد( در کابینتو باز کنی، یا چیزی بریزی زمین و ...) واسه خودت دست میزنی و میگی آبیــــــن!
همچنان عاشق تبلیغات و پیام بازرگانی هستی: حالا جدیدا این تبلیغ دهکده آبی و تونل 7 متریشون ک میاد میدوئی میری روی جاکفشی و گوشش وایمیستی عین اون آقایون حرکاتشون رو تقلید میکنی... جل الخالق...
صبح وقتی برات چایی میارم دوست داری خودت شکرشو هم بزنی. و مدام میگی همبیشی!!! ینی هم بزنم... حالا این موضوع ب هر ظرفی ک توش قاشق باشه هم صدق میکنه!
هروقت کارمون داری یا میخوای بهت ی چیزی از وسایلا رو بدیم میری پیش اون وسیله وایمیستی و خیلی مظلوم میگی بــــــیبا. ینی بیا.
آخر خیلی از کلمات رو آ اضافه میکنی: دوغا: دوغ ، جیشا: جیش ، توپا: توپ
یادمه زمان ما ی کارتون میداد ک ی عروسکی بود ب اسم بهادر خان! و همیشه شکمش بیرون بود. حالا هروقت ما شکمتو میبینیم ک بیرونه میگیم بهادرخان. وقتی هم ازت بپرسیم بهادرخانت کو؟ شکمت و نشون میدی و میگی بَبادو!!!
هر نینی ببینی، چه طبیعی چه عکس چه تو تلویزیون میگی نِنی!!!
کلمه مسواک ک قبلا مسی میگفتی الان پیشرفت کرده و الانا ک مسواک میبینی میگی مِسامی!
وای وای عسل من این روزا همش کمکم میکنی ... فدای مهربونیات انقدر خوشگل کمک میکنی سفره پهن کنیم. من دونه دونه وسایل بی خطر رو بهت میدم و تو میبری میدی ب بابایی و بابایی میذاره روسفره! آخرش دیگه ب نفس نفس میوفتی فدای نفس کشیدنت. ولی بازم میخوای کمک کنی!
و مهم تر از همه اینکه الان مدتهاست ک وقتی شیر میخوای ب جای بـــَه ک قبلا میگفتی میگی بـــــه سسسس!!!! هنوزم متوجه نشدم منظورت از سسسس کش داری ک آخرش میگی چیه؟ ی جوریاییی شبیه بحث!!! هر وقت میای پیشم همه میگن آها شروع شد ... ارشان و مامانش میخوان برن مذاکره! خخخخخخخخ
پسر عزیزتر از جونم امروز 27 دی 92 هست!!! دقیقا 2 سال پیش همچین روزی ینی 27 دی 90 ، مامان متوجه شد ک ی نینی فسقلی تو دلش داره!!!
ب همین زودی 2 سال گذشت. عشق مامان 2 سال بشه 20 سال ، بشه 200 سال و ... همچنان تو بهترین هدیه خدا ب ما هستی فرشته من
عشقمی و تمام وجودمی! بی اندازه عاشقتم و میپرستمت!
امیدوارم همیشه تنت سالم و لبت خندان باشه وجودم...
حالا ی چندتا عکس بذارم ک خیلی حرف زدم:
نمیدونم چرا انقدر دوست داری میوه بجویی و بندازی رو سرامیک؟؟؟؟؟
شب ماهگرد 15 خونه بابارضا ک دایی جون گفت باید شمع فوت کنی! هرچقدر گفتیم ک تولد شبنم شمع فوت کردی قبول نکرد:
خخخخخخخ یاد طفولیتم افتادم ک تقریبا هر روز با این کیکها و کبریت واسه خودمون تولد میگرفتیم
مرسی دایی خوب ک انقدر ب فکر شادی ارشان هستی
این روزا عاشق اسمارتیس شدی. هی دستتو میاری بذاریم تو دستت (مامان شراره بهت یاد داده)
همچنان عاشق مشق نوشتنی روی هرچی ک باشه:
روی پا
روی زمین
یا روی مبل
اگر اینا نشد تو دفتر
اینم عکس بازی کردن با میوه ها
اینم پسرک روی جاکفشی واسه تقلید از دهکده آبی
و باز هم لحظه ای غفلت
تمام پودر رو ریختی رو زندگی خخخخخخ
نمیدونم چطوری درشو باز کردی؟
حالا آخرش واسه خودت دست هم زدی و گفتی آبــــــــــــــــــــین
دیگه برم عشقم... هزارتا کار دارم
آرزوی من برای تو: هرچی آرزوی خوبه مال تو