ارشــــــــــــــان پیشـیارشــــــــــــــان پیشـی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

پرنس پیشی،پسر پائیزی

داستان های شهریور93

1393/8/20 15:34
860 بازدید
اشتراک گذاری

سلـــــــــــــــــام قند عسل مامانا

شیرینم اومدم تا برات از اتفاقای شهریور ماه 1393 بگم...

21 شهریور : مثل همیشه جمعه بود و رفتیم خونه بابارضا

22 شهریور : به همراه بابایی رفتیم خونه عمو مجتبی

23 شهریور : سالگرد ازدواجمون ... بعله امسال سالگرد ازدواجمون نه تنها نتونستیم بریم مسافرت بلکه بابا علی ب کلی فراموش کردغمگین من و تو دو تایی رفتیم کیک خریدیم  با شمع و بادکنک اومدیم کلی تزیین و میوه و خلاصه ذوق و ..... بابایی شب اومد خونه گفت این کیک چیه؟ ماهگرد ارشان ک تازه شده! تولدامونم ک نیس!!!!!!!! منم خشکم زده بود... وقتی فهمید خیلی ناراحت شد ک یادش رفته! بهش حق میدم. تقریبا هرروز محضر بود. این دفتر خونه اون دفتر خونه فروش ماشین گرفتن وام ... ولی دلم شکست. خلاصه ک مادر جون چهارمین سالگرد ازدواج من و آقای بابا با قهر گذشت. البته خیلی طول نکشیداااااااااااااا!

25 شهریور : من و تو ب همراه بابا رضا اینا رفتیم شمال، و بنده کفش شما رو جا گذاشتم. همون روز ک رسیدیم بعد از کمی استراحت مجبور شدیم بریم برات کفش بخریم. ههههههه ببخشید ولی عیب نداره در هر صورت ک باید واسه پاییز برات کفش میگرفتیم. این شد ک زود تر خریدیمش دیگه. عکسای شروع مسافرت:

شب قبل از مسافرت پسرکم زودتر خوابید که بتونه صبح زود بیدار شه

و صبح وقتی  رفتم تو اتاقش تا بیدارش کنم

توی راه بغل مامان شراره

و موقع استراحت کنار اتوبان

27 شهریور : سالگرد فوت آقاجون و مادرجون من بود، چون سالگرداشون نزدیکه همیشه با هم برگزار میکنیم. واااااااااااااااااااااااااااااااااای نمیدونی چه بارون زیبایی اومد، حسابی حال کردیمــــــــــــــا

28 شهریور : جشن عقد دختر داییم سحر بود. انشالا خوشبخت بشن. به من که بدون بابایی زیاد خوش نگذشت. ولی تو حسابی ترکوندی... تمام مدت رقصیدی. قربون قدت برم.

29 شهریور : جشن چادربرون دختر خالم مبینا بود. اون روز همه خانما رفته بودیم جشن و آقایون تصمیم گرفتن برن دریا شنا! بعد از جشن وقتی بابارضا اومد دنبالمون دیدیم در جلوی ماشین رفته تو و اصلا باز نمیشه. جریان از این قرار بود که گویا خانمی داشته تمرین رانندگی میکرده کنار دریا ... دنده عقب با سرعت زده به ماشین بابا رضا. بعله دیگه اینم مهارت بالای خانم هاست که این همه جا تو ساحل بزنن به ماشینی که پارکه. اونم 2 بار !!!!!!تعجبقه قهه

خلاصه که به ما تو مهمونی خوش گذشت و تو کلی رقصیدی و دوست پیدا کردی. این آثار جرم:

آقا پسرم و پرنیا خانم

این عکسو خیلی دوست داشتم . حیف ک تار شد/ دلم نیومد نذارمش

بــــــــــــــــــــــعله

30 شهریور : انقدر بارون شدید میومد که نتونستیم جایی بریم. ینی یه جورایی سیل بود. فیلم گرفتم ببینی فکر میکنی شلنگ گرفتیم بالای دوربین خخخخ

وقتی دایی جون فکر میکنه ممکنه ارشان تو اون هوا سردش بشه

مرسی دای دای مهربون ک سیوشرتت رو تن ارشان کردی ... ولی احیانا به نظرت یکم براش کوچیک نیس؟ ههههههه

و 31 شهریور 93 روز آخر مسافرت شهریورانه ما بود... و همگی با هم برگشتیم تهران...

قصه ما به سر رسید...

آرزوی من برای تو ، هرچی آرزوی خوبه مال تو

پسندها (2)

نظرات (5)

رضوان
20 آبان 93 17:41
وای شقایق جون چقدر خوب که برگشتیددد..دلمون یه ذره شده بود.... جیگر ارشااانو... سالگرد ازدواجتون با تاخیر مبااارک...اقای همسری هم سرش شلوغ بوده فراموش کرده..
مامان شقایقℒℴѵℯ
پاسخ
سلام گلم ، ممنون منم دلم تنگیده براتون مرسی گلم، آره دیگه چه میشه کرد
مامان آرتین
24 آبان 93 11:30
آخی عزیزم علی آقا یادش رفته بود حق داشته با اینهمه شلوغی اون روزا. انشالله سال بعد جبران میکنه خونه خوشگلتون هم مبارک باشه گلم. به شادی توش زندگی کنید. همیشه به سفر و شادی
مامان شقایقℒℴѵℯ
پاسخ
اوهوم یادش رفت‌ ، ناراحت شدم ولی بهش حق دادم عیبی نداره ممنون عزیزم
ღمحمدرهام ومامان سمانهღ
24 آبان 93 12:52
سالگردازدواجتون مباررررررررررک اشکال نداره پیش میادگاهی ولی دلشکستنو بهت حق میدم همیشه به جشن وگردش وشادی وتفریحچه عکسای خوشگلی به به
مامان شقایقℒℴѵℯ
پاسخ
چه کنیم خواهر انقدر سرش شلوغ بود یادش رفت خودم جشن گرفتم واسه خودم خخخخخ
شیما مامان شاهین کوچولو
28 آبان 93 12:07
سالگرد ازدواجتون مبارک باشه شقایق جونم چ پست خوب و البته شادی بود... نازییییییی ارشان تو جشن ماشاله از همه جذابتر و خوشگلتره.... ووووویییییی عجب بارون توپی بود، اون عکس رو تراس ک داره بارون میباره خیلی قشنگه ...لایک
مامان شقایقℒℴѵℯ
پاسخ
مرسی شیما گلم. لطف داری آره خیلی بارون قشنگی بود. خوشحالم ک یه عکاس حرفه ای بهم گفت عکسم قشنگه
زهرا مامان ایلیا جون
30 آبان 93 3:18
شقایق گلم سالگرد ازدواجتون مبارک باشه ایشالله به پای هم پیر و خوشبخت شین بنده خدا عتی اقا هم حسابی مشغله داشتن دیگه ای جانم چقدر ناز خوابیده تو بغل مامان شراره ..دلم خواست بخورمش عشق خاله ..فقط خدا میدونه چقدر دلم برات تنگ شده اخی خدا بیامرزتشون و واقعا چه بارون زیبایی من عاشق شمالم همیشه به جشن و شادی ..ماشاللله پسری که حسابی هم ترکونده ها لایک به این دایی خوب و مهربون اما بنظر منم یکم کوچیکه ها ایشالله همیشه به گردش
مامان شقایقℒℴѵℯ
پاسخ
ممنون زهرا جون، آره دیگه سرش گرم زندگانیهآره کوچیکشه