مسافرت بهمن92
سلام شیرینم... سلام نفسم...
ولنتاین مبارک خرس گوگولی من!
خیــــــــــــــــــــــــــــــلی حرف واسه گفتن دارم! از الان بگم ک آماده بشی. چون 2 هفتست میخوام خاطراتت رو بنویسم ونمیرسم. الان ک خوابیدی همشو میخوام بنویسم. حالا اگه حال داری بیا دنبالم
15 بهمن 92: صبح ک از خواب بیدار شدیم دیدم کلی برف اومده. از ذوق در پوست خود نمیگنجیدم... خخخخ چ کتابی گفتم! آره مامانی خیلی خوشحال بودم. بعد از صبحانه 6 ساعت وایستادیم حاضر شدیم ک بریم پشت بوم برف بازی. ولی وقتی رفتیم دیدیم تمام برفا کثیفه!!!!!!!! خیلی ناراحت شدم. آخه چون هوا آلوده بود برفا تمیز نبود دیگه. هیچی دیگه چندتا عکس ازت گرفتم و اومدیم پایین ولی خداییش تو کلی ذوق کردی تو همون چند دقیقه ها!!!!!!!!!!!
16 بهمن 92: تو این روز چهاردهمین مرواریدت نمایان شد عشق من. مبارک باشه وجودم.
میدونی ک همون ک با رنگ قرمز نشون دادم جدیدترین مرواریدته...
صبح بابایی خونه بود. وقتی از پنجره بیرونو نگاه کرد گفت بیاین ببینین چقدر برف اومده. ما هم کلی ذوقیدیم. قرار بود ظهر بریم خونه بابا رضا ! دم ظهر راه افتادیم. وقتی رفتم بیرون دیدم برف فراتر از دید من بوده. خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی شدید تر از اون ک من از بالا دیده بودم بود!!!!!!!!!!!
همون روز بعد از ظهر با مامان شراره رفتیم خونه عموی بابارضا ... تو هم کلی بازی کردی. رادین نبود ولی زنعمو اسباب بازیهاشو آورد تو با اسباب بازیهاش بازی کردی.
20 بهمن 92: بعد از ظهر ک بابایی اومد راه افتادیم ب سمت شمال. توراه خیلی اذیتم کردی اصلا یک دقیقه نمیخواستی بشینی. صندلی ماشین ک هیچ کلا ی جا بند نبودی. تازه ی اتفاق ترسناکم افتاد. تازه 2 دقیقه بود ک خوابت برده بودو جاده روان بود و مشکلی نبود. جلومون ی ماشین پرشیا داشت میرفت ک یهو انگار افتار رو ی دست انداز گنده و هی اینور و اونور شد. ما هم خیلی ازش فاصله نداشتیم یهو بابایی گفت ای وای!!!!!!! ماشین ما هم همونطوری تکون ترسناک خورد. من ک اصلا نفهمیده بودم چی شد!!!!!!! فقط گفتم یا امام زمان!!!!! بعد از اینکه وایستادیم بابایی گفت ی سگ مرده وسط اتوبان بودک ماشین جلویی رفت روش و ما هم پشت سرش رفتیم روش!!!!!!!!!! خیلی بد بود! آخه سگ وسط اتوبان چکار میکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خلاصه ک مادر با ذیت های شما بالاخره ب سلامت رسیدیم خونه پدر جون...
آقا ارشان در حال جمع کردن چمدون برای مسافرت!
اینم عکسای تو راه
مثلا قراره بخوابی
21 بهمن 92: وقتی رسیدیم شمال خیـــــــــلی برف دیدیم. حسابی سیر شدیم. تازه یکمی هم با هم رفتیم تو برفا و عکس گرفتیم. اون چند روز هوای شمال عالی بود. عین بهار:
خیلی برفارو دوست داشتی
بعد از ظهر همون روز هم خاله الناز و سحری اومدن و کلی خوش گذروندیم.
22 بهمن 92: ی اتفاق بد افتاد. کلا میدونی ک بخاری داغه و قبلا هم گفتم ب بخاری میگی فاطی!!!!!! اون روز صبح من پیش بخاری ایستاده بودم و داشتم صحبت میکردم ک تو بدو بدو اومدی پاهامو گرفتی ک بغلت کنم ... از پشت پام دستت خورد ب بخاری. الهی برات بمیرم مامانی 2تا از انگشتات آبسه کرد! خیلی گریه نکردی! ولی هنوزم خوب نشده و تاول زده.
بعد از ظهر اون روز رفتیم خونه خاله زهره من و اونجا هم خیلی خوش گذشت..............
23 بهمن 92: نهار خونه عمه مشترک من و بابایی بودیم. ینی عمه بی نهایت عاشقته. تو هم خیلی دوسش داری... اونجا هم کلی خندیدیم و خوش گذشت...
داری اسمارتیز میخوری!!!!!!!!!!
با اینکه بی نهایت شلوغ بود ولی ی عالمه خوابیدی و این جای بسی تعجب بود
بعد از ظهر هم از همون طرف رفتیم خونه عمو مرتضی و شام اونجا بودیم. تو هم تا میتونستی با ملیسا آتیش سووزوندی!!!!!!!!!!!!!!
24 بهمن 92: روز برگشت ب خونه فرارسید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! بعـــــــــــــله! غروب برگشتیم ب سمت تهران و برخلاف رفت موقع برگشت خیلی خوب و راحت اومدیم.( چون هوا تاریک بود و شما شیطونی نمیکردی!!!!!!!!)
بعد از ی دوش آب گرم روز از نو و روزی از نو
این بود خاطرات این دو هفته ما!
حالا یکم از دایره لغاتت بگم:
وقتی تو TV مجری از بچه ها چیزی میپرسه و اونا میگن بـــــــــــــــــله تو هم میگی بــــــــــَبه!!!
بالاخره من رو ب شخصیت مامان شناختی! چند وقتیه خیلی ناز و واضح صدا میکنی مامانی!
ب نهار میگی نانار! ب شام میگی نام!
تبلیغ بالا بالا رو خیلی دوست داری. به بالا بالا میگی بدو بدو!!! خخخخخخخ
تو WC عکس پیشی برا چسبوندم . خیلی دوسش داری. هر وقت ببرمت واسه جیش کلی باهاش حرف میزنی. واسه پیشی جیش میکنی. واسه پیشی آب میریزی! آخرشم باهاش بای بای میکنی و میای بیرون!
جدیدا یاد گرفتی همزمان با علامت انگشت میگی NO NO NO!
وقتی تبلیغ تن تاک میاد تو هم تمام ورزشهاشون رو مثل اونا انجام میدی!
ما میگیم الله اکبر، تو میگی اَدادَدَر!
شمال ک بودیم ملیسا رو مساجی صدا میکردی!
مامان شیرین چندتا اردک داشت ک انقدر گنده بودن بهشون میگفتی پیشی! بهت ک میگفتم اینا جوجو هستن میگفتی دودو ولی بعد چند دقیقه باز میگفتی پیشی!
سندی ی آهنگ خونده ک میگه یاروم برگ گله فدا!!!!!!! تا شروع میشه میگن آهااااااااااا بیا! تو تا پایان آهنگ سرتو اینطوری تکون میدی میگی هـــــــا بـیـبـا!
ب جوراب میگی جیشاب!!!!!!!!!!!!!
ب سیب میگی جیب!
ب خیار میگی ایار
ب مهدیس میکی مَـهنی
وقتی داری ی کار بد میکنی خودت بدو بدو میای پیشم و لبتو گاز میگی( ادای منو در میاری! حتی اگر من ندیده باشمت اینکارو میکنی) بعد ک متوجه میشم کارت بده بهت میگم آ آ!!!!! ب کارت ادامه میدی و ابروهاتو میندازی بالا و پایین...مثل این عکسه (ینی تا این حد بی شرفی عشقم)
ی بازی محلیه ب اسم پاتیــــــــــین دیسکیلا! اینطوریه ک میذاریم رو پامونو هی میبریمت بالا و پایین. نمیدونم معنیش چیه! گمونم معنی خاصی نداره! ولی بی نهایت عاشق این بازی هستی! هی میگی پادی دیتا!!!
دیگه فعلا یادم نمیاد!!!!!!!!!!
اینم ی چندتا عکس همینطوری واسه دل خودم و دوست جونیایی ک دلشون میخواد بیشتر عکس بذارم...
ارشان در حال علو با باباجی!
فدای صورت مثل ماهت بشم مامانم( قربون دست و پای بلوریت خخخخخخخخ)
مهربون من با ماشینش واسه حیووناش خونه درست کرده
ینی بچه ب فوضولی تو ندیدم... گوشیمو برداشتی بهم نشون میدی بعد ی حالتی ب خودت میگیری مثلا میخوای بندازیش ک من بیام ازت بگیرمش...
جل الخالق ، ینی ما هم کوچیک بودیم اینطوری بودیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامانم ی چیز ک الان یادم اومد اینه ک الان حدود دو هفته میشه ک خیلی بد خواب شدی. دندون جدید تو راهه و تمام شب رو 10 دقیقه میخوابی 10 دقیقه گریه میکنی. و اینکه من از خستگی دیگه رمق برام نمونده. الان ک دارم اینو مینویسم صدای اذان از مسجد میاد. دارم تو دلم تند تند دعا میکنم ک این مشکل حل بشه. بلکه منم یکم آروم بگیرم. بخاطر خستگی دارم خورد میشم. امیدوارم خدا صدامو بشنوه!!!!!!
عاشق اینطوری خوابیدنتم
مثل همیشه آرزوی من برای تو ، هرچی آرزوی خوبه مال تو