ارشــــــــــــــان پیشـیارشــــــــــــــان پیشـی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

پرنس پیشی،پسر پائیزی

گذشته ها گذشته...

1391/4/30 0:09
329 بازدید
اشتراک گذاری

خاطره۲۴/۴/۹۱

سلام زندگی مامان

امروز داشتم فکر میکردم که چرا وقتی منتظر چیزی هستیم انقدر لحظه ها دیر میگذرن اما وقتی به خاطرات فکر میکنیم انقدر زود گذشتن؟

مطمئنم این روزایی که الان انقدر دیر میگذره چند ماه دیگه میگم چه زود گذشت... مثل همه چیزایی که تا حالا گذشته فقط خاطراتش مونده...

۱۰/۱۰/۸۵اولین روزی که با باباجون تلفنی حرف زدم و منتظر آینده بودم... بیرون رفتنا هدیه دادنای یواشکی... آبان ۸۷روز خواستگاری وخجالت کشیدنهای من و باباعلی... شب یلدای ۸۷ و بله برونمون... خریدن خونمون... ۱۰اسفند ۸۷ آزمایش خون... ۱۰فروردین۸۸ جشن عقد... اولین مساافرت ۲نفره که فکر میکردیم دنیارو بهمون دادن... خریدن جهیزیه... تدارکات عروسی مخصوصا لباس عروس که خودش به تنهایی داستانیه... ۲۳ شهریور ۸۹روز عروسی که صاحب باغ آخر جشن و برامون خراب کرد و من و با گریه فرستاد خونه بخت... ماه عسل که باباعلی سعی میکرد همش منو شاد کنه... اولین روز زندگی مشترکمون و غیره و غیره تا الان که جیگیلی مم تو دلمه...

اگر بخوام همشو بگم ۱۰۰ صفحه میشه پس بهتره اونارو برات حضوری تعریف کنم گلم...

خلاصه این که این روزاهم زود میگذره... انگار همین دیروز بود که رفتم آزمایشو گفت ۲ هفتس که بارداری... و الان هفته ۲۵

امیدوارم همیشه خاطرات شاد داشته باشی نفسم...

راستی مامانی خریدات دیگه تموم شد... نمیدونی چقدر قشنگن  سرویس خوابت هم انتخاب کردیم اما الان نمیخوام بچینمش... میخوام ماه دیگه بچینم که کمتر دلم برات تنگ بشه...

میبوسمت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

سمیه مامان آبتین
1 اردیبهشت 93 15:28
سلام خانمی سال نو مبارک آرشان خان چطوره؟ ایشاله که سال پر از برکت و خوبی خوشی داشته باشید مامانی قرار بود رمز رو برای من بفرستید تو اون پستی که چشم آرشان اوف شده بود میدونم با وجود پسملی سرتون خیلی شلوغه درکتون میکنم خودم شرایطم مثله شماست شقایق جون اگه امکان داره رمز رو به ایمیلم بفرستید (اگه نتونم به وبتون سر بزنم بخدا دق میکنم خونم میفته گردنت شقایق جون) somabtn@yahoo.com