شروع 7ماهگی آقاپسرم...

خاطره۲۷/۴/۹۱

سلام  عشق مامان و بابا...

خوبی مامانی؟ ایشالا همیشه سلامت باشی گلم...

مبارک باشه زندگی من... امروز به سلامتی ماه ۶رو تموم کردیم و وارد ۷ماهگی شدیم... دیگه واسه خودت مردی شدی نفسم... هرچند این روزا زندگی واسه من کمی سخت شده اما می ارزه به این که ۱ماه به دیدنت و بغل کردنت نزدیک شدم

دیشب خونه بابارضا بودیم... وااااااای چه بارونی....... چه بارون قشنگی..... هرچی بگم کم گفتم... مثل فیلمها بود.... البته موقع خواب من خیلی ترسیدم چون رعدوبرق میزد و تو هی میپریدی... ولی بارونش عالی بودو یکم هوا خنک شد...

منم تا بارون و دیدم دلم آش رشته خواست... مامان شراره هم زودی واسم درست کرد.

نمیدونم چطور بگم که چقدر خوردم...... بیش از اون که فکرشو بکنی... داشتم منفجر میشدم...کاملا احساس ترکیدن میکردم...فکر کنم واقعا جا واست کم اومده بود چون به سختی حرکت میکردی... قربونت برم

از باباعلی خواستم از خونه بابارضاتا خونه خودمون پیاده بیایم چون واقعا نمیتونستم نفس بکشم...

هرروز صبح که بیدار میشم جلوی آینه شکمم رو چک میکنم کهببینم ترک خورده یا نه... امروز صبح که بیدار شدم دیدم ۲تا خط قرمز کوچیک زیر شکمم افتاده...خیلی ناراحت شدم... مطمئنم اثر پرخوری دیشبه...

اشکالی نداره گلم... مامان شدن این درد سرارو هم داره..........

فدات