هدیه روز مادر...
خاطره ۱۷/۲/۹۱
سلام جوجویی...
گلم این خاطره مال ۱۶ هفتگیته که رفتم پیش دکتر سمیعی. روز خوبی بود. منو تو پشت در اتاق دکتر تنها منتظر موندیم تا نوبتمون بشه. آخه هم باباجون شیفت بود هم مامان شراره شمال بود. خلاصه نوبتمون شد و رفتیم تو... خانم دکتر جواب آزمایشتو دید و گفت تو خوب خوبی... (خدارو شکر)
بازم صدای قلبتو شنیدم و واست ضعف رفتم. قربون اون قلب کوچولوت برم که اونقدر تند میزنه. از دکتر پرسیدم الان میشه ازصدای قلب نینی فهمید پسره یا دختر؟ دکتر بعد از ۱ربع توضیح که درصد تشخیص خیلی کمه و ممکن اشتباه بشه و بعدا نیای بگی تو گفتیو.... گفت ۶۰٪ پسره. نینی نمیدونم چطوری حالمو برات بگم که چقدر ذوق کردم... بماند که از بیمارستان تا خونه همه چطور نگام میکردن و فکر میکردن دیوونه ام که واسه خودم میخندم.!!!!!!!!!!!
راستی روز مادر۳تایی رفتیم شمال... من وتووباباجون. من برای اولین بار به جز هدیه روززن هدیه روز مادر گرفتم اونم ازتو! راستی باباعلی ۱کیک خرید و روش نوشت روزت مبارک... ازطرف حباب! دلم نمی خواست اصلا ببرمش.
اینم عکسش:
روزمادرصبح ساعت ۸ بود و همه خواب بودیم. توخواب احساس کردم یکی داره آروم بادست بیدارم میکنه. فکرکردم باباجونه ولی وقتی چشمامو باز کردم دیدم بابایی خوابه هنوز یکی داره خیلی آروم میزنه به شکمم. اولش ترسیدم اما وقتی به خودم اومدم فهمیدم تویی اشک توچشمام جمع شد. وقتی دستمو گذاشتم روت آروم شدی. تودلم ازت تشکرکردم که بهترین هدیه روزمادر روبهم دادی!
باباعلی هم از شنیدن این خبر کلی ذوق کرد. اون روز روز خوبی واسه هر ۳تامون بود. منو باباجون از اینکه تو داری بزرگ میشی خوشحال بودیم وتوهم که چون مارو خوشحال کرده بودی خوشحال بودی.