یا علی اصغر
سلام کوچولوی من
خوشگل مامان دیشب یعنی 29/آبان/91 برای اولین بار تو عمر 41 روزت رفتی هیئت امام حسین و واسه آقا عزاداری کردی
(ارشان بغل مامان شراره)
دیروز باباعلی تعطیل بود و صبح باهم 3تایی رفتیم مرکز بهداشت(باید تورو واسه 40 روزگی میبردم... البته 41 روزگی رفتی) اونجا قد و وزنت رو گرفتن و یه کلاس نیم ساعته آموزشی واسه مامانا گذاشتن و حدود 2 ساعتی درگیر بودیم.
بعدشم اومدیم خونه و تا غروب با هم تو خونه بودیم که بابایی پیشنهاد داد بریم بیرون. منم که از خدا خواسته... آخه من هر سال محرم اولین نفر بودم تو این کارا اما امسال بخاطر تو.................
خلاصه گلم یه عالمه لباس گرم تنت کردم و به مامان شراره اینا زنگ زدم و اونا هم آماده شدن که بریم امامزاده حسن و دایی میلادم اومد. نمیدونی چه ذوقی میکردم که امسال با تو میرم. البته لباس سقاییهاتو گذاشتم عاشورا تنت کنم. شب شاید سردت بشه.
(ارشان با یه عالمه لباس، آماده رفتن به هیئت)
اونجا که رسیدیم زیاد شلوغ نبود. 3تا دسته اومد... خیلی از هم محلی هامونو دیدم... آخه گلم 16 سال اول عمرم و من تو اون محل زندگی کردم. همونجا به دنیا اومدم و بزرگ شدم و هنوزم دلم واسه اون محل پر میکشه.
کلوچه شیرینم تو هم با سربند علی اصغر مثل ماه شده بودی...(البته کلاه و پتو نذاشت زیاد بدرخشی)...
بیشتر راهو خواب بودی و حتی صدای تبلها نتونست بیدارت کنه!
بعدشم زنگ زدم به خاله پرنیا اومد که تورو ببینه. آخه خیلی وقت بود ندیده بودت. نزدیک بود قورتت بده. آخه خیلی تو رو دوست داره. 2شنبه آینده بچه داداشش به دنیا میاد. میخوان اسمشو بذارن پارسا!
خلاصه گل مادر، اولین باری بود که پیاده بردیمت بیرون و اولین محرم خیلی خیلی خوش گذشت.
(باباعلی، دایی میلاد، ارشان بغل بابا رضاش)
(ارشان بغل دایی میلاد)
(آقا پسرم ساعت 2شب)
امام حسین پشت پناه همه نینیهای کوچولو و ارشان کوچیک من باشه ایشالا