روزانه های ارشانم در1سال و1ماه و25روزگی
سلام فرشته ی من، سلام شیرینی من... انــــــــــــــــــــقدر حرف واسه گفتن دارم ک نمیدونم از کجا شروع کنم. بذار بی مقدمه برم سر صحبتام...
شیرینی مامانا ینی دارم میمیرم از خستگی! داغونم! پنچر شدم! ب قول پهلوون پنبه: بادم کن!!! کشتی من. دندونت داره در میاد و شب و روز نداریم! تمام شب بیدارم... تا میخوابم گریه میکنی! مدام شیر میخوای... لج بازی میکنی! نه فقط شب روز هم راحت نمیخوابی. مدام تو خواب گریه میکنی. من هیچی مامانم دلم واسه خودت میسوزه! خیلی داری اذیت میشی. لثه ات خیـــــــــــــلی متورم شده. تو خواب ناله میکنی! چکار کنم برات مادر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بمیرم واست ک فقط باهات مدارا میکنم و دعا! کار دیگه ای ازم بر نمیاد...
حالا اون از شبمون... الان بیشتر از یک هفته است ک دیگه اصلا 4 دست و پا نمیری و راه میری! خدارو 100000 مرتبه شکر ولی مامانم یکم احتیاط کن یکم با دقت تر برو... ینی 1 روز نیست ک بلا سرت نیاد. منم تا بلند میشی میگم یا امام زمان بچمو سپردم ب خودت...
خخخخخخخخخخ ی شب عمو مجتبی اومده بود شام خونمون... سر سفره هر کی مشغول خودش بود و تو هم مثل همیشه نون هارو جمع کرده بودی دور خودت! خلاصه عمو جون تا خواست ی نون برداره تو گفتی عهههه! و براش اخم کردی! (البته ابروهاتو ک اشتباهی میبری بالا) عمو مجتبی خندید و گفت عموجون بر ندارم... تو با همون اخمهای برعکس انگشتتو آوردی بالا و این شکلی شدی! وااااااااااااااای ک مردیم از خنده... بعد دوباره نون رو میبردی جلوش ک بگیره تا میخواست بگیره دوباره خلاصه ک کل شب رو ب این کار گیر داده بودی!
خب یادته برات گفتم ب محض شنیدن ی کلمه عربی دست ب دعا میشی؟؟؟؟؟؟؟ حالا دعا کردنت فراتر از این حرفا شده و بعد از اینکه دعا کردی دستاتو میکشی ب صورتت و میگی آبــــــــــــــی!!! ینی آمین
کارهای جدید ارشان تا این لحظه:
آبزی => abziii ینی آب بازی
هَــبیس=> habis ینی هویج
هَـتـِه=> hatteh ینی قطره( قطره بینیتو میگی)
باچی=> bachi ینی بازی
بابالی => babali ینی بابا علی خخخخخخخ (مثل باقالی میگی)
ی روز باباعلی گذاشته بودت رو پاهاش و تکونت میداد ک بخوابی! تو هی میگفتی دادا! بابایی میگفت باشه بخواب بیدار شو بریم دَ دَ! دیدم نمیتونی معنی حرفت رو برسونی اومدم کمکت و ب بابایی گفتم باباجون دادایی بخون... باباعلی هم متوجه شد منظورت از دادا ینی لالا...
میگم دستتو بده مامان بریم دَ دَ! دستتو میاری بالا و نگاه میکنی ب دست خودت و من بعد میگی دَت دَ دَ!!!
هرجا عکس یا هر نشونی از باب اسفنجی ، پاتریک ، آقای خرچنگ یا اختاپوس ببینی بلند و با هیجان میگی بابیس!!!!
راستی تو گووشیم بازی پو ریختم. خیلی دوسش داری. کلی باهاش بازی میکن... فقط ی چیز بامزه اینکه هر وقت دلت میخواد باهاش بازی کنی گوشیمو میاری میگی نَــه!!! اولش متوجه نمیشدم ولی بعد فهمیدم اون موقعی ک پو سیر باشه و غذای اضافی بهش بدیم خیلی با مزه میگه نه! تو هم همونو میگفتی خخخخخخخ
و عاشق اینی ک ناخن هاتو کوتاه میکنم... هی انگشتای فسقلیتو میاری ک ناخنهاتو بگیرم.
وای مامانی ی روز تو و بابایی داشتین بازی میکردین و منم از فرصت استفاده کردم رفتم حموم... انقدر شلوغ کردید و منم تو حموم صدای بازیهاتونو میشنیدم و کلی ذوق میکردم... آخرای کارم بود ک دیدم صداتون نمیاد. 10 دقیقه ای طول کشید ک اومدم بیرون. واااااااااااااییی یهو دلم ی جوری شد. انقدر ناز و معصوم بودی تو بغل بابایی... دوتایی دراز کشیده بودین و بابایی برات قصه میگفت. نمیدونی چه حسی داشتم. انگار نه انگار ک تو همون ارشان شیطون بلایی... ولی تا منو دیدی بلند شدی و دوییدی سمت من و روز از نو!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ماجراهای پسرک و شرح در متن:
طی اقدام خودجوشی پسرک متوجه شد ک دستش ب دستگیره در میرسه و تونست در ورودی رو باز کنه. از اون روز ب بعد در همیشه قفل شده
اولین بار وقتی بابالی (باباعلی) رفت بیرون پسرک پشت سرش رفت و من ک تو آشپزخونه بودم وقتی متوجه شدم ک پسرک تو راه پله بود!!!!!!! و کلی غر زدم ب بابای بیچاره ک چرت در رو خوب نبسته!!! اما بعد از مدتی متوجه شدم ک این یکی از پیشرفتهای پسرک بوده....
وقتی پسرک با عموجون مشغول بازی میشه و صدای خنده هاشون تا سر خیابون میره!!!!!!
و پسرک برای قایم شدن از دست عمو جون فقط صورت کوچولوشو پشت بادکنکها قایم کرده
و برای اینکه ببینه عمو تو چه شرایطی قرار گرفته و ی وقت بی هوا حمله نکنه یکی از چشمها نمایان میشه
ای وای یکی از بادکنکها داره کم باد میشه ... پس باد بادش کنیم:
ولی نشد... یکی کمک کنه ، باکنک داره هر لحظه کوچیکتر میشه.....:
تو خونه ما با وجود پسرک روزی نیست ک بدون بادکنک سپری بشه... حداق بادکنکها هم باید3 تا باشه. کمتر قبول نیست!!!
وقتی پسرک دکتر میشه با عینک دکتری دوست آینه ایش رو ویزیت میکنه
بی خیال دوست آینه ای... عمو پورنگ شروع شد...
نخیر نه اسباب کشی میکنیم نه خونه تکونی! اینها اسباب بازی های جدید پسرک هستند...
بـــــــــــــعله...
به به چه پسری... داره غذاشو میخوره ... بی دردسر!!!!!!!!!!!!!
نخیــــــــــــــــــــــــــــــر! از این خبرا نیست... این غذا خوردن با زحمات روز افزون مادر بیچاره و له شدن یک دستگاه لب تاپ بدبخت ب وقوع پیوسته!
ب محل قرار گرفتن پاها دقت فرمائید!!!
و آخر غذا ک میگیم الهــــــــــــــــی شکر...
ارشااااااااااان مامانی بیا میوه بخور!!!!!!!!
نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــع
پسرک هیچ نوع میوه ای رو دوست نداره... ب همین دلیل باید کلی کلنجار بریم تا بتونیم بهش میوه بدیم...
و فوت کردن شمع روی کیک های خونگی مامان پز....
اینم ی نوع بازی با آقای پدر
اینطوری ک تو تمام کوسنارو میریزی روی سرت و از لاب لای اونها بابالی رو صدا میکنی... و اونم میاد و مثلا تو رو میخوره...........
وقتی قد کوتاه باشه چه باید کرد؟؟؟؟؟؟؟؟
آبنبات خوردن پسرک:
لحظه ای غفلت:
ی روز مادر پسرک تو آشپزخونه درگیر کارهاش بوده، وقتی میبینه صدای پسرک نمیاد پی گیر میشه و با این صحنه مواجه میشه!!!!
پسرک تمام دستمال کاغذی های 3 بسته کامل رو خالی کرده...
و با دلبری کاری میکنه ک مامان دعواش نکنه.........
ی روز مامان پسرک میره wc... و فقط طی مدت زمان کوتاه این اتفاق میوفته...
پسرک بی خبر دوییده تو اتاق دایی امیرش و همه چیزو ریخته ب هم و بین تخت و میز قایم شده
و جارو شارژی بدبخت:
بعــــــــله شکسته... دستش تو دستت و خود جارو اونور افتاده
عشقولانه های مامان و پسرک
عکسهایی از زمانهای ک پسرک لوس میشود
بازیهای جدید
این بازیهارو از اینتر نت در آوردم... کلی برات وقت میذاریم... خیلی بازیهای خوبی هستن... تو هم دوستشون داری گل من...
بازی اسفنج و آب...
اینطوری ک هی اسفنج رو بزنیم تو آب و بیاریم بالا بچلونیمش...
عاشقشی.... عکسها نشون دهنده همه چیز هست
بازی دوم بساز و بریز
اینطوریه ک با وسایل بی خطر آشپزخونه برج میسازیم و شما زحمت میکشی خرابش میکنی!!!
و در پایان :
خدایا همه آرزومندان رو ب آرزوشون برسون و از دعای اونا مارو هم ب آرزومون برسون.
هــــــــــــــــــــــــــــــــی!
الهی آمین
خالی شده خونه از حـس تنهایی ... آرامش محضه وقتی تــو اینجــایی
راحت بخوابی فرشته من