3 تا نینی...
تاریخ٩/٦/٩١ سلام تپل مپل!!! چند روز پیش وقتی واسه تو خرید میکردم ١دست لباس دخترونه و ١بسته گل سر واسه هستی خریده بودم... اما این چند روزو نبودن تا اینکه دیروز دیدم مامانش رفت روی پشت بوم لباساشو بذاره تو آفتاب فهمیدم که اومدن... بعد از ظهر آماده شدم که برم خونشون... (حالا قرار بود فقط ١طبقه برم پایینا!!!!) اولش که هستی منو دید شروع کرد به گریه کردن و کلی غریبی میکرد... بعدش باهام دوست شد و کم کم اومد بغلم... خلاصه کلی باهاش بازی کردم و با مامانش حرف زدم و ١خبر کسب کردم: ارشانم ساختمون ما٣واحد داره و تو هر واحد٢نفر (که همه عروس اومدیم تو این ساختمون) هستیم، اول طبقه ٢ ،بعد٣(ما)، بعد١ وارد...