ارشــــــــــــــان پیشـیارشــــــــــــــان پیشـی، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

پرنس پیشی،پسر پائیزی

28خرداد مروارید سوم

فــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوری پسمل مامان امروز یعنی 28 خرداد 1392 دندون سومت در اومد... دندون بالایی سمت راست ک با سبز علامت زدم وای مامانم دقیقا 28اردیبهشت دومین دندونت در اومده بود و حالا بعد یک واه سومی     مثل ستــــــــــــــــــــــــــــــاره     بی تو شبام تیره و تاره حتی ستـــــــــــــــــــــــــــاره               برق نگاه تو نداره مبارکت باشه همه وجودم  ...
28 خرداد 1392

چه خوبه ک هستی...

سلام زندگیم سلام عمرو جونم سلام دردت ب جونم... جیگر مامان یکمی دلم گرفته... یکمی بغض دارم... آخه نشد... میپرسی چی نشد؟؟؟؟؟؟؟ چند وقتیه در تلاش بودیم تا این خونمونو بفروشیم و بریم ی جای بزرگتر بخریم... اما دیشب ب این نتیجه رسیدیم ک نمیشه... حداقل الان نمیشه. چه میدونم باباعلی میگه  با این مقدار پولی ک داریم و با این وضعیت گرونی اگر بخوایم خونه بزرگتر بخریم باید ماشینو بفروشیم و بدون ماشین با ی بچه فسقلی سخته... حق هم داره ها اما من خیـــــــــــــــــــــــــــلی یکدنده ام... تو مثل من نباش مامانم. خب فعلا ک تو همین خونه میمونیم.  دیگه همش ب خودم میگم خب نشد ک نشد  فدای سر پسرم   خدا...
23 خرداد 1392

شیطنتهای گوگولو

آلبوم دوستای  ارشان با عکس محمد پارسا جون آپ شد سلام دسته گلم.... شیرینم... شیطونکم جیگرم این پست تقریبا طولانیه اما عکساش کمه! آخه دوربینمون خراب شد و تا اطلاع ثانوی با همین چندتا عکس سپری میکنیم!  خوبی نفسی؟  من اصلا خوب نیستم... آخه چند دقیقه پیش افتادی و سَرِت خورد ب زمین...  با تمام وجودم مواظبتم ولی... آخه دیگه چطوری مراقبت باشم گل نازم؟ قربونت برم ک خیـــــــــــــــــلی گریه کردی... الانم رو پام گذاشتمت بخوابی...  قربونت برم ک جدیدا وقتی میذارم رو پام بخوابی حتما باید پای راستت رو آویزون بذاری!   حسابی غصه خوردم وقتی افتادی... ماشالا جدیدا خیــــــــــــــــ...
23 خرداد 1392

هشت ماه با حباب کوچولو...

  سلام ب حباب کوچولوی یکی یدونه ی هشت ماهه خودم   تولد تولد تولدت مبارک    مبارک مبارک تولدت مبارک تولد تولد تولدت مبارک    مبارک مبارک تولدت مبارک بیا بندازیم امشب 1 عکس یادگاری    همین شب ک شکفتی مثل گل بهاری تولد تولد تولدت مبارک                    مبارک مبارک تولدت مبارک اشک شادی شمع رو نگاه کن     ک واست میچکه چیکه چیکه کام همه رو بیا شیرین کن               بیا کیک رو ببر تیکه تیکه همه جمع شده ان دور تو امشب     گل بوسه مید...
22 خرداد 1392

بای بای...

سلام موش کوچولوی خونه!!!!!!!!!!!!! مَموشی من تازه یاد گرفتی و بای بای میکنـــــــــــــــــــــــــــــــی! قربون قدت برم من مامانم! دقیقا اولین باری ک بای بای کردی 15 خرداد بود!!!!!! ارشانی بای بای!!!!!!!!!!!!! وای من دوووووووووووووووووووووووووووورت بگردم..............  از اون روز دیگه هر دفعه میگیم بای بای دستتو میاری بالا........     این عکساتو ببین.........اون شب باباعلی شیفت شب بود و من و تو تنها بودیم......... موقع خواب کلی پتو بازی کردیم و تو خیــــــــــــــــــلی دوست داشتی!!!!!!!!!!!!!!!! داااااااااااااااالــــــــــــــــــــــــ...
19 خرداد 1392

ی عالمه حرف تصویری...

آلبوم دوستای خوشگل ارشان با عکس های خوشگل: مهنیا جون، آرسام کوچولو، شاهین کوچولو، کوروش جون، آرتین کوچولو و سید عرشیا کوچولو ب روز شد با تشکر از مامانی مهربون ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام ب قند عسل خودم... خوبی شکر پنیر مامان؟ مامان اومد با کلی عکس و مطلب: میخوام یک راست برم سر اصل مطلب:   1.قهر کردن پسملم مامانم چند روز پیش نه غذاتو میخوردی و نه میخوابیدی، انقدر خوابت میومد ک چشمات شده بود 1 نقطه ، بازم نمیخوابیدی و هی گریه میکردی! منم باهات تند حرف زدم و مثلا دعوات کردم.... درجا چشماتو بستی و خوابیدی ولی اینطوری:    2.نصف مال من ، نصف مال تو...
19 خرداد 1392

ارشان و پارسا(2)...(تصویری)

داستان مصّور ارشان و پارسا   ی روز بعد از ظهر دیدم مامانی و بابایی دارن آماده میشن! بعدش اومدن و لباسای منم تنم کردن! فهمیدم میخوایم بریم دَ دَ!!!!!!!!!!!! آخ جون مامانی گفت داریم میریم خونه پارسا جونی دوستم! هــــــــــــــــــــــــــــــــــورا منم چندتا اسباب بازی برداشتم ک اونجا با پارسا بازی کنم! ولی راه خیلی طول کشید... از باباجونم پرسیدم : باباعلی چرا نمیرسیم؟   باباجون:آخه یکمی ترافیکه پسرم! ارشان: پس من ی چُرتی میزنم تا برسیم!!!!!! هر وقت رسیدیم بیدارم کنیداااااااااا!!!!!! و اینطوری شد ک من خوابیدم و مامان و بابام موقع رسیدن بیدارم نکردن و من ندیدم ک دوست ج...
19 خرداد 1392

پایان شب سیه سپید است

سلام نفسم سلام همنفسم سلام همه کَسَم.............. مامانم نمیدونم الان چند سالته اما فکر میکنم تا حالا این مَثَل معروف رو شنیده باشی ک میگه: در نا امیدی بسی امید است    پایان شب سیه سپید است!!!!!!!!!!! این الان درست حال منو بیان میکنه! تو اوج ناامیدی بودم و فکر میکردم دیگه نمیتونیم خونه رو عوض کنیم ک باباعلی ی راه پیدا کرد!  البته ب شرطه ها و شروطه ها! باباعلی از همکارش شنید ک میتونه 1وام بگیره... ک اگر این وام جور بشه ما میتونیم بدون فروختن ماشین خونمونو بفروشیم و یکی بزرگتر بخریم... البته:::::::::::: اینم هست ک آقای پدر فرمودند 5 میلیون پولی ک اول باید واسه گرفتن وام بدیم رو خودم باید بدم. خخخخخخخخخ...
13 خرداد 1392

خراب کاری(تصویری)

این روزا من خیلی دوست دارم ب مامانم کمک کنم مثلا وقتی داره گرد گیری میکنه منم پشت سرش میرم و هرجایی رو ک پاک کرده مرتب میکنم ، البته یکم طول میکشه تا دستم بهش برسه وقتی دستم رسید میتونم جاشو قشنگ تنظیم کنم ک خوشگل بمونه نمیدونم چرا سر این قو کنده شد؟؟؟؟؟؟؟؟   یا وقتی میرم تو اتاقم استیکرهای باب اسفنجی ک دایی جونم برام خریده رو میکنم ک قشنگتر بچسبونم... چرا دیگه نمیچسبه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   یا موقع جارو برقی کشیدن ، چون از صداش میترسم میرم و میگیرمش... آخه من از هرچیز ک بترسم ( آبمیوه گیری، چرخ گوشت، هم زن یا هر چیزی ک هو هو میکنه ) میرمو از مامانم میگیرمش... اونطوری مجبور میشه...
13 خرداد 1392

رفته بودیم مسافرت...

قبل از هرچیز میخواستم از دوست خیـــــــــــــــــــــــــلی خوبم بابت این گل شقایق ک برام فرستاد تشکر کنم.  سوده جون (مامان امیرمهدی) خیـــــــــــــــلی ممنـــــــــــــــونم ، خودت گلی خانمی   حالا ی سلام ب پسمل کوچولو موچولوی خودم خوبی نفسم؟ خوبی عشقم؟ امیدوارم همیشه خوب خوب باشی. گل مامان یه چند وقتی نبودیم و وبلاگت آپ نشد. رفته بودیم مسافرت... الان میخوام همشو برات تعریف کنم.    1 / خرداد / 1392 اول خرداد بود ک ساعت 8 صبح از خونه زدیم بیرون و بعد از اینکه ب طباخی و بانک و داروخونه ی سری زدیم ب سمت چالوس حرکت کردیم. تو راه با اینکه مسیر خیلی طولانی بود ولی پسر خوبی بودی خداروش...
6 خرداد 1392