ما اومدیم...
خاطره ١٥/٥/٩١ سلام سلام گل پسرم... خوبی دردونه مامان؟ ما برگشتیم جوجو... دیشب رسیدیم خونه... وحالا صحبت های مامان: ٤شنبه بابایی تا ساعت ٥کلاس داشت و عمو مجتبی تعطیل بود، ساعت ٤:٣٠عموجون اومد خونمون و وسایل و گذاشتیم تو ماشین و رفتیم دنبال بابایی که از همون سمت بریم شمال... طبق معمول هم به کسی نگفتیم که میخوایم بریم. خلاصه رفتیم تو راه کلی خوش گذشت... تو راه به ١روستا رسیدیم که بالای ١کوه بود... خیلی رفتیم بالا و جای فوق العاده قشنگی بود... وقتی پیاده شدیم انقدر سرد بود که سریع رفتیم تو ماشین... عکساشم هست که بعدا میبینی... کلی هم روزه خوری کردیم، چون تو راه که بابا و عمو هم ...