ارشــــــــــــــان پیشـیارشــــــــــــــان پیشـی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

پرنس پیشی،پسر پائیزی

روزانه های خوب ، دوستای خوب

سلام قلب مامان جون دلم خوبــــی؟ بازم اومدم با کلی حرف و خبر و خاطره مثل همیشه از روزمرگی های عادی میگذریم و میری سراغ خبرهای باحال ، بریم ک کلــــــــــــــــــــی حرف واسه گفتن دارم عشگم. 23 خرداد صبح ب همراه باباعلی رفتیم خونه بابارضا. مثل هرسال نیمه شعبان قرار بود بعد از ظهر بریم خونه خاله هایده. ک رفتیم و طبق معمول سال های قبل نذریتو دادیم. شب وقتی برگشتیم ب همراه بابایی رفتیم خیابون گردی. میدونی ک نیمه شعبانه و تزیینات خیابون. آدم کلی انرژی میگیره. کلی هم شربت بارون شدیم. خخخخخخخ بعد از اون سمت رفتیم پیش عمو جون( عمونون) کلی هم اونجا موندیم و تو تا تونستی شیطونی کردی و خوش گذروندی!!! ...
30 خرداد 1393

خانه پر مهر ما

پسرک مامان سلام، امروز 24 خرداد 93 ساعت 2:51 دقیقه بعد از ظهره. شما تو اتاقت رو تختت مثل فرشته ها خوابیدی و من دارم برات از این روزها مینویسم. میدونی مامانی ما چند وقتیه شدیدا دنبال تعویض خونه هستیم. خونه رو برای فروش گذاشتیم و مقداری طلاهای مامانو فروختیم و وام مهر ثبت نام کردیم. و ماشین هم برای فروش گذاشتیم. این دفعه دیگه جدی جدی داریم تعویض میکنیم. حالا دلیل اینکه این پست رو خصوصی کردم چیه؟ این که پارسال همین موقع ما اقدام ب تعویض خونه کردیم و من هی تو وبلاگت نوشتم و نوشتم. یادت ک هست؟ ولی نشد  ... چ میدونم شاید قسمت نبود یا ... امسال ک بابایی جدی جدی تصمیم ب تعویض گرفت من فکر کردم تا خونمون رو نفروختیم چیزی رو اعلام نکنم...
24 خرداد 1393

بیست ماه با حباب کوچولو...

فرشته زمینی من ماهه شدی. عمرم دیگه با عدد خداحافظی کردی و رفتی تو ! ماهه شدنت مبارک عشقم الهی ک ساله بشی هستی من تو فقط مال منی تو فرشته ی دوست داشتنی نمی تونی بد باشی تویی که مال منی تو فقط حق منی تویی که شیشه ی عمر منی نمی تونی بشکنی تو خودت جون منی چقد عاشقتم تموم دنیامی تو همون ستاره شرقی شبهامی چقد عاشق اون رنگ چشماتم باهام حرف بزن من عاشق حرفاتم وجودت گرمه مثل آتیشه دلت جنس شیشه دیگه بی تو نمیشه حالا دیگه وقتشه دل من و تو ما بشه پیشم باشی همیشه تو فقط مال منی تو فرشته دوست داشتنی نمیتونی بد بشی تویی که مال منی ...
20 خرداد 1393

بازم قرار با دوستای خوب

سلام فرشته قشنگ مامان... خوبی پسر شیرین عسلم؟ نمیدونی چــــــــــــــــــــــــقدر حرف و عکس برات دارم... بیا تا تند تند برات بگم: از روز 7 خرداد 93 برات نگفتم : غروب بابایی اومد و گفت ک بریم ی چرخی بزنیم، ما هم راه افتادیم و تصمیم گرفتیم بریم فروشگاه. اونم  پیاده. خلاصه ک جیگرم رفتنی کل راه رو دویدی، خیلی روز باحالی بود. رفتیم فروشگاه و کلی خرید کردیم و تو هم کلی شیطونی کردی. برگشتنی خسته شده بودی و آروم آروم راه میرفتی خخخخخخخ، رفتیم شام پیتزا بخوریم ، تو هم عاشق پیتزا ، اون شب برای اولین بار گفتی پیشتا اوش مزمز! ینی پیتزا خوشمزست! من فدای حرف زدنت بشم. اون مدت ک نشسته بودیم مدام تکرار میکردی و هی میگفتی به به ......
18 خرداد 1393

روزانه های یک پسمل نوزده ماهه

سلام قلقلی، سلام تربچه، سلام ارشان مامانا خوجــــــــل من خوبه؟ تربچه چ میکنی با این روزا؟ مطمینم پسر قوی من روزهاش یکی از یکی قشنگتره. دقیقا مثل الان ک تا میوفتی بلند میشی بازو هاتو میاری بالا میگی اشان هوی! ینی ارشان قوی! روزانه هاتو برات مینویسم عشقم تا بخونی و بدونی ک لحظه ب لحظه بزرگ شدنت برامون قشنگه! اما این وسط روزهای تکراری رو حذف میکنم ک از خوندنشون خسته نشی فدای تو! 23 اردیبهشت روز پدر بود ، یادته؟ بابایی شب ک اومد خونه زودی شام خوردیم و رفتیم خونه بابارضا! واسه تبریک روز پدر و اینکه دلش واسه باباش تنگ نشه! شب خوبی بود و تو مثل همیشه شیطنتت ب جا بود! پسملم حموم کرده بره مهمونی 26 اردیبهشت ج...
6 خرداد 1393

260-نوزده ماه باحباب کوچولو،مسافرت

ماهگرد نوزدهمت مبارک فرشته زیبای من عشقم سلام. خوبی تربچه؟؟ گل ناناز این ماه برا ماهگردت کیک نگرفتیم. آخه میدونی ک عذاداریم! ببخش عشقم. ایشالا ماه بعد. در عوض برات کلی خاطره قشنگ دارم. بیا تا بخونی عـــــــــــــاشقتم گل 19 ماهه من بریم سراغ خاطرات این روزهای عشدَم (ب قول خودت، ینی عشقم) حاضری؟ پنجشنبه 18 اردیبهشت 93: قرار بود خونه بابا رضا برای بابابزرگ مراسم ختم بگیریم صبح من و تو بعد از صرف صبحانه رفتیم خونه بابارضا، تو با دادی بون(دایی جو) مشغول بازی شدی و من درفکر کمک ب مامان شراره. زن عمو هم اومده بود خیلی زحمت کشید. همه چیز عالی پیش رفت. ساعت 2 هم باباعلی اومد دن...
23 ارديبهشت 1393

یه قرار دوستانه دیگه

سلام فرشته زیبایی ها خوبی عشق مامانی؟ این روزا دیر ب دیر وبتو آپ میکنم... آخه روزایی ک داریم میگذرونیم عین همن ، معمولا روزا میریم پارک و تو شیطونی میکنی و برمیگردیم ادامه زندگی و خیلی متفاوت نیست. منم اتفاقات رو تو دفترت یاد داشت میکنم ک وبلاگت بی مزه نشه و هر پستت کلی مطلب داشته باشه. حالا روزانه هامون رو برات تعریف میکنم عشق قشنگم: 10 اردیبهشت بود ک من بعد از قرنی ظهر خوابیدم... نمیدونم چرا خوابم برد. تا جایی ک یادم میاد همیشه از خواب بعد از ظهری خوشم نمیومده! اون روز تورو خوابوندم و دراز کشیده بودم و فیلم میدیدم ک خوابم برد! وایی انگار قسمت بود ک بخوابم... خواب بابابزرگ رو دیدم. نمیخوام جزئیاتش رو تو و...
17 ارديبهشت 1393

خداحافظ بابابزرگ

پسر خوبم سلام مامانم نمیخواستم پست رو غمگین شروع کنم ولی نمیدونستم دیگه چطور بنویسم! بابابزرگ از پیشمون رفت!  بابابزرگ مهربونم، بابا بزرگ مشترک من و باباعلی، 2 اردیبهشت 93 بدون هیچ نوع مریضی بخاطر تصادف شدید فوت کرد مامانم خدایا هیچکس خبر داغ عزیزاشو از راه دور نشنوه. خیلی سخته. 2 اردیبهشت بود ک مامان شراره زنگ زد و گریه میکرد ب خدا یهو دلم رفت پیش بابابزرگ. گفتم چی شده؟ گفت بابابزرگ تصادف کرده. تمام دنیا رو سرم خراب شد. باباعلی خونه بود و رفته بود خرید کنه. زنگ زدم بهش گریه نمیذاشت حرف بزنم، خودش میدونست ، پدر جون بهش زنگ زده بود... زوداومد خونه و تند تند حاضر شدیم راه افتادیم. رفتیم دنبال بابا رضا اینا. آخه بابا رضا ...
7 ارديبهشت 1393

روزانه های ارشانم، دندون هشتم

  سلــــــــــــام عشقم... عمرم... نفسم... پسرم تویی همه کسم!!   زندگی مامان بالاخره پس از مدتها تونستم بیام برات خاطراتتو بنویسم. از اینکه دیر میام نگران نشو گلم همه خاطراتت تو دفتر هست و مو ب موشو وارد وبلاگت میکنم. الان شما شکلات من رو پام خوابیدی و من برات موسیقی طبیعت گذاشتم پخش  بشه ... بذار تا خوابی تند تند بنویسم... پس بفرمائید:  اول از همه: از روز 1 شهریور 92 شما گوگولوی من ب طور رسمی میتونی سر پا وایسی، اما هنوز نمیتونی بیشتر از 2 قدم راه بری! فدای راه رفتنت بشم. دستاتو ب هر چیزی میگیری و بلند میشی بعد دستاتو ول میکنی تند تند دس دسی میکن و دستاتو...
7 ارديبهشت 1393

نینی پارتی 93

سلام فرشته زمینی من... سلام قربونت برم مامانم امروز اومدم برات از این چند وقته بگم... + نینی پارتی 93 .... پس بریم ک از اول برات بگم این هفته تقریبا هفته آرومی داشتیم و اتفاقات عجیبی نبوده. فقط اینکه اکثرا روزها میبرمت پارک ک یکم بازی کنی و منم ی هوایی میخورم. بعضی وقتا خوبی و خیلی قشنگ با هم بازی میکنیم و بعضی وقتا هم بینمون بهم میخوره برمیگردیم خونه مثل 23 فروردین ک رفتیم دوتایی پارک . برات خوراکی خریدم و رفتیم تاب بازی و الاکلنگ و سرسره و بدو بدو ... همه چیز خوب بود تا ی پسر کوچولو با توپش اومد و تو دیگه قابل کنترل نبودی........... منم هرکاری کردم نتونستم قانعت کنم ک این توپ تو نیست و مجبور شدیم بیایم خونه ...
2 ارديبهشت 1393