سفرنامه شهریور92
عروسک زیبای من سلام ... سلام ب روی ماهت مامانی از مسافرت برگشتیم با کلی خاطره قشنگ بذار بی مقدمه شروع کنم چون خیلی عقبم و الان تا خوابیدی فرصت نوشتن دارم... از 25 شهریور میگم ک صبح خروس خون مثل همیشه رفتیم کله پاچه ای و بعدش عازم سفر ب سمت شمال... ظهر رسیدیم و یکمی استراحت و کلی سلام علیک و غروب شد و ما عروسی همکار باباعلی دعوت بودیم.... خلاصه مامانم دوباره پیش ب سوی عروسی... اونجا خیلی خوش گذشت... هرچقدر باباعلی از رقص و عروسی فرار میکنه تو برعکس تمام جشن رو رقصیدی و دس دسی کردی. اینجا میخوام چمدونتو ببندم و تو فوضول خان همه چیز وو بهم میریزی!! توراه لالا کردی... تو عروس...