مسافرت...
خاطره ۲۹/۳/۹۱ نازدونه مامان سلام... من اومدم با کلی حرف: حالا برات میگم که این روزا چطور گذشت گلم: روز اول دوشنبه ۲۹/۳/۹۱: ساعت ۹ صبح بیدار شدیم و زودی حاضر شدیم وراه افتادیم و رفتیم طباخی محل... صبحانه کله پاچه خوردیم که فکر میکنم تو خیلی دوست داشته باشی چون منو بابا علی خیلی دوست داریم... از اون طرف هم رفتیم پیش عمو مجتبی چون میخواست ۱سری مدارک بفرسته شمال... خلاصه تقریبا ساعت ۱۱بود که کامل حرکت کردیم به سمت شمال... توراه کلی با باباعلی حرف زدیم و کلی هم خندیدیم و برنامه ریزی کردیم که این روزای تعطیلی رو چطور بگذرونیم تو راه هم چند جاکه آب و هواش خوب بود و سرسبز بو...