ی روز تو خونه...
سلام، من آقا ارشان ، پیشی مامان و بابام هستم... امروز میخوام براتون از ی روز تو خونه تعریف کنم ک ببینید من چکارایی میکنم ک مامانم وقت نداره سرش رو بخارونه... پس هرکی دوست داره با من همراه بشه الان صبحه و من با گریه بیدار میشم اما وقتی مامانمو میبینم یادم میاد ک نباید الکی گریه کنم پس ی لبخند ب نشانه صبح بخیر... بعد از اینکه یکسره میگم تیــــــــــــس مامانم میاد و جامو عوض میکنه و بعد صبحانه یکم سرلاک میخورم... البته اگر شعر عمو پورنگ و باب اسفنجی برام پخش بشه... بعد از خوردن صبحانه چون لباسم یکدست سرلاکی شده مامانم لباسامو عوض میکنه و کلی اسباب بازی(از هر چیز تو کمد خودم و مامانم و کابینت ه...